مقايسه آرمانشهر روسها و آمريكايي ها
مقايسه آرمانشهر روسها و آمريكايي ها

ابراهيم متقي
آمريکا و روسيه در زمره کشورهايي هستند که داراي نشانههاي متفاوتي از فرهنگ سياسي هستند. در آمريکا نشانههايي از فرهنگ مشارکتي سازماندهي شده است، در حالي که جامعه، شهروندان و نخبگان سياسي روسيه ترجيح ميدهند تا از فرهنگ سياسي تبعي استفاده كنند. فرهنگ سياسي تبعي زمينههاي لازم براي شکلگيري اقتدارگرايي سياسي را به وجود ميآورد.
مقايسه آرمانشهر روسها و امريكايي ها
ابراهيم متقي
انتخابات را ميتوان نقطه عطفي در تحولات سياسي کشورهاي مختلف دانست. در فرآيندهاي انتخاباتي، نه تنها شکلبندي قدرت، مشروعيت و حقانيت سياسي کشورها مورد آزمون قرار ميگيرد، بلکه ميتوان نشانههايي از فرهنگ سياسي کشورها را مورد ملاحظه قرار داد. فرهنگ سياسي نه تنها در حوزه اجتماعي به گونه روزمره تکرار ميشود بلکه نشانههاي آن را ميتوان در دورانهاي توزيع قدرت سياسي مورد ملاحظه قرار داد. هيچگونه توزيع قدرت بدون توجه به فرهنگ سياسي کشورها امکانپذير نيست. در دورانهاي رقابت انتخاباتي در حوزه رياستجمهوري، ميتوان نقش فرهنگ سياسي، نخبگان، ساختار قدرت و سازوکار نيل به تعادل در رقابتهاي سياسي را مورد ملاحظه قرار داد.
اقتدارگرايي و شوربختي روس
الکسي دوتوکويل در کتاب جاودانه خود با عنوان «دموکراسي در آمريکا» نشانههاي مختلف فرهنگ سياسي آمريکا و روسيه را مورد پردازش قرار ميدهد. توکويل براساس تجارب جامعه شناختي خود اين موضوع را مورد بررسي قرار ميدهد که چگونه فرهنگ سياسي بر کنش انتخاباتي، رقابت سياسي، توزيع قدرت و جايگاهيابي بينالمللي کشورها تأثير به جا ميگذارد.
در اين کتاب، توکويل تلاش دارد تا فرهنگ سياسي مشارکتي ـ رقابتي در آمريکاي اوايل قرن 19 را با فرهنگ سياسي اقتدارگرا در روسيه مقايسه كند. توکويل در مطالعات خود به اين جمعبندي رسيد که محور اصلي قدرتسازي در روسيه بر شمشير و اقتدار نخبگان سياسي قرار دارد. بنابراين روسيه ميتواند از طريق ابزارهاي قدرت نظامي و فعاليت رهبران کاريزماتيک به جايگاهيابي بينالمللي نائل شود. دوتوکويل در اين کتاب که در سال 1823 منتشر شد، بر اين موضوع تأکيد داشت که آمريکا و روسيه به گونهاي اجتنابناپذير در آينده به عنوان دو قدرت بزرگ جهاني ايفاي نقش ميکنند.
توکويل در کتاب «دموکراسي در آمريکا» رفتار سياسي کشورهايي را مورد بررسي قرار داد که داراي فرهنگ اجتماعي مختلفي هستند. چنين رويکردي را ساموئل هانتينگتون در اولين صفحات کتاب «سامان سياسي در جوامع دستخوش دگرگوني» تبيين كرد.هانتينگتون از اتحاد شوروي و ايالات متحده به عنوان دو کشور مؤثر در سياست جهاني نام برد. کشورهايي که داراي فرهنگ سياسي متفاوتي هستند، اما توانستهاند زيرساختهاي لازم براي اقتدار سياسي و جايگاهيابي بينالمللي را براساس زيرساختهاي قدرت توليدي، اقناعي و اجبارآميز ايجاد كنند.
آمريکا و روسيه در زمره کشورهايي هستند که داراي نشانههاي متفاوتي از فرهنگ سياسي هستند. در آمريکا نشانههايي از فرهنگ مشارکتي سازماندهي شده است، در حالي که جامعه، شهروندان و نخبگان سياسي روسيه ترجيح ميدهند تا از فرهنگ سياسي تبعي استفاده كنند. فرهنگ سياسي تبعي زمينههاي لازم براي شکلگيري اقتدارگرايي سياسي را به وجود ميآورد.
تأثير فرهنگ سياسي اقتدارگرا در فرآيند کنش انتخاباتي روسيه
نشانههاي اقتدارگرايي سياسي را ميتوان در دوران رقابتهاي انتخاباتي و کنش نخبگان سياسي روسيه مورد ملاحظه قرار داد. جامعه روسي همواره با نشانههايي از قدرتيابي رهبران فرهمند حمايت به عمل ميآورند. از ديدگاه آنان ولاديمير پوتين در سالهاي 1998 به بعد در زمره رهبران نجاتبخش و فرهمند محسوب ميشد. به همين دليل است که جامعه روسيه از وي در انتخابات رياستجمهوري 2000 حمايت به عمل آورد. در شرايط موجود اين سوال مطرح ميشود که آيا هنوز ادراک مشابهي نسبت به پوتين در حوزه سياست و جامعه روسيه وجود دارد؟
فرهنگ سياسي اقتدارگرا در روسيه زمينهساز مشروعيتيابي رهبران قدرتمند و اقتدارگرا است. توکويل تلاش داشت تا ساختار سياسي آمريکا را براساس نشانههاي کاملاً متفاوتي با روسيه تبيين كند. فرهنگ سياسي مشارکتي در برابر فرهنگ سياسي اقتدارگرا قرار ميگيرد. لازم به توضيح است که اقتدارگرايي در تاريخ و فرهنگ سياسي روسيه موضوعي پذيرفته شده و مطلوب تلقي ميشود.
شوربختي رهبران دموکراتيک در تاريخ سياسي روسيه
جامعه روسيه از رهبراني حمايت به عمل ميآورد که قادرند به نيازهاي نهفته آنان پاسخ گويند. مهمترين نيازهاي درونيشده جامعه روسيه را امنيت، قدرت و پرستيژ تشکيل ميدهد. هيچگاه جامعه روسيه در صدد گسترش و نهادينهسازي آزادي در فرهنگ سياسي خود نبوده است. رهبران سياسي روسيه همانند شهروندان اين کشور رويکرد کاملاً متفاوتي در ارتباط با آزادي و مشارکت دارند. آنان ترجيح ميدهند که روسيه از قدرت اقتصادي، توانمندي نظامي و اعتبار بينالمللي برخوردار باشد.
هر يک از نشانههاي ياد شده را ميتوان بخشي از احساس نياز جامعه روسيه به رهبراني دانست که از آنان به عنوان نجاتبخش ياد ميشود. رهبراني که در روند نوسازي اقتدارگرايي را فراموش کنند، طبيعي است که جايگاه خود را در فضاي سياسي روسيه از دست ميدهند. نيکلاي دوم به اين دليل ترور شد که داراي روحيه نوگرا بود، به آزاديهاي مدني توجه داشت و در صدد بود تا فرهنگ سياسي، اجتماعي و اقتصادي اروپا به ويژه فرانسه را به روسيه منتقل کند. در دو دهه پاياني قرن 19، فرانسه اصليترين متحد نهفته روسيه محسوب ميشد. رقابتهاي بينالمللي در قالب الگوي موازنه قدرت را ميتوان به عنوان اصليترين نشانه چنين همکاريهايي بين روسيه و فرانسه دانست. نيکلاي دوم تلاش كرد تا فرآيند مدرنيزاسيون و دموکراتيزاسيون در روسيه را تحقق بخشد. پاسخ جامعه روسيه به چنين رويکردي را ميتوان ترور نيکلاي دوم دانست. در سالهاي بعد از 1905 که دوماي روسيه شکل گرفت، ميتوان زمينههاي کاهش اعتبار خاندان رومانف در روسيه را مورد توجه قرار داد. فرآيندي که منجر به تغيير تدريجي در مطالبات سياسي جامعه روسيه شد.
مشابه چنين وضعيتي را ميتوان در فوريه ـ اکتبر 1917 مورد ملاحظه قرار داد. در اين دوران، کرنسکي تلاش كرد تا از الگوي کنش دموکراتيک براي تصميمگيري و سياستسازي در روسيه استفاده كند. وي سرنوشت مشابهي با نيکلاي دوم داشت. انقلاب اکتبر به حکومت خاندان رومانفها در روسيه پايان داد. علت آن را ميتوان در به کارگيري الگوي دموکراتيک دانست. در فرهنگ و انديشه اجتماعي روسيه اين نگرش وجود دارد که الگوي دموکراتيک توسط رهبراني اتخاذ ميشود که دچار کاهش قدرت سياسي و ساختاري شدهاند.
جامعه روسيه هيچگاه از رهبران ضعيف حمايت نميکند. سرنوشت خورشچف در سال 1964 و گورباچف در سال 1991 جلوههايي از کنش رهبراني در اتحاد شوروي محسوب ميشد که سياست را با فرآيندهاي کنش دموکراتيک پايان دادند. زماني که از برخي شهروندان روسيه در ژوئن 1992 اين موضوع مورد پرسش قرار گرفت که آيا گورباچف در آينده شانسي براي پيروزي در انتخابات و عرصه سياست دارد، آنان پاسخ دادند که گورباچف روسيه را فروخته است. بنابراين روسيه چيزي براي فروش مجدد ندارد. چنين پاسخي بيانگر آن است که جامعه روسيه هيچگاه به رهبران متوسط که داراي رويکرد غيراقتدارگرا است، توجهي ندارد.
آينده سياسي روسيه؛ ادامه اقتدارگرايي منزلتمحور
هم اکنون اين سوال مطرح ميشود که جامعه روسيه چه واکنشي نسبت به ولاديمير پوتين دارند، آيا از او به عنوان رهبري اقتدارگرا ياد ميکنند؟ آيا احساس ميکنند که پوتين ميتواند در آينده براي شهروندان و جامعه روسيه جلوههايي از امنيت، اقتدار و پرستيژ بينالمللي ايجاد کند؟ پاسخ رأيدهندگان به انتخابات رياستجمهوري در روسيه براساس چنين شاخصهايي شکل خواهد گرفت. بنابراين جامعه روسيه در شرايط موجود تلاش ميکند تا ادراک واقعيتري از آينده پوتين و امنيت روسيه به دست آورد.
اگرچه جامعه روسيه پوتين را همانند سالهاي پاياني دهه 1990 به عنوان رهبر فرهمند نميدانند، اما هنوز فرد ديگري نتوانسته ويژگيهاي شخصيتي، ادراکي و رفتاري مشابهي با پوتين در ذهن شهروندان روسيه به دست آورد. آمريکا تلاش ميکند تا از موضوع آزادي براي تهييج افکار عمومي در روسيه استفاده کند. در حالي که جامعه روسيه هيچگونه اولويتي براي آزادي، حقوق بشر، مشارکت دموکراتيک و کنش رقابتآميز فراگير ندارند.
اگر پوتين از ابزار لازم براي سرکوب نيروهاي داخلي در روسيه برخوردار باشد يا اينکه اگر بتواند در برابر فشارهاي بينالمللي آمريکا از ادبيات تهاجمي بهرهگيري کند، در آن شرايط به عنوان پيروز انتخابات در مارس 2012 خواهد بود. چنين روندي را ولاديمير پوتين و مدودف آغاز كردهاند. موضوع سپر دفاع موشکي را ميتوان به عنوان عاملي در جهت شکلگيري گفتمان امنيتي در روسيه دانست.
چنين گفتماني در ذهنيت شهروندان روسيه نماد مقاومت در برابر آمريکا محسوب ميشود. بنابراين الگوهاي کنش دموکراتيک رهبران رقيب در روسيه اگرچه مورد حمايت جهان غرب قرار ميگيرد، اما چنين نشانهها و فرآيندي نميتواند مطلوبيت انتخاباتي را براي آنان به وجود آورد. در روسيه همواره حق با قدرت است. رهبراني که از قدرت اجرايي کارآمد و از ادبيات سياسي مقاومت برخوردارند، شانس بيشتري براي پيروزي در رقابتهاي انتخاباتي دارند. انتخابات در هر کشوري به فرهنگ سياسي آن مرتبط است. در فرهنگ سياسي اقتدارگرا، رهبراني به پيروزي ميرسند که داراي ادبيات، رويکرد و نشانههاي کنش اقتدارگرايانه باشند. چنين نشانههايي در ادبيات و الگوي رفتار سياسي ـ بينالمللي پوتين موج ميزند.
به نقل از مهرنامه