دو مصلح مصر : محمد عبده و  سيد جمال الدين اسدآبادي : نظرات و اندیشه ها
شیخ محمد عبده در سال 1266ه.ق. در یکی از دهکده های مصر به نام "محله نصر" متولد شد. نامش محمد بود و پدرش را عبده خطاب می کردند، شغل او در ابتدا کشاورزی بود.در سن 13 سالگی به اجبار پدر برای تعلیم معارف اسلامی وارد مرکز "جامع احمدی" شد. او آموزه های آنجا را دوست نداشت و آنجا را رها کرد اما پس از مدتی به سفارش شیخ درویش(دایی پدرش) که نظرات او را می پسندید دوباره به جامع احمدی بازگشت و بعد به جامع الازهر رفت. علاوه بر شیخ درویش او از محضر شیخ حسن الطویل و سید جمال الدین اسد آبادی بهره برد. ... سيد جمال الدين در شعبان سال 1254 در اسد آباد همدان بدنيا آمد. پدرش سيد صفدر و مادرش سكينه بيگم بودند. مطابق شجره نامه هاي موجود وي از سادات حسيني ساكن در محله سيدان اسدآباد مي باشد. اما به دلایلی نام خود را به همراه كلمه افغاني به كار مي برده است و بدين نام مشهور مي باشد. سيد در سال 1266 ه . ق همراه پدر بزرگوارش (سيد صفدر) از تهران به نجف اشرف هجرت كرد. محمد عبده شیخ محمد عبده در سال 1266ه.ق. در یکی از دهکده های مصر به نام "محله نصر" متولد شد. نامش محمد بود و پدرش را عبده خطاب می کردند، شغل او در ابتدا کشاورزی بود.در سن 13 سالگی به اجبار پدر برای تعلیم معارف اسلامی وارد مرکز "جامع احمدی" شد. او آموزه های آنجا را دوست نداشت و آنجا را رها کرد اما پس از مدتی به سفارش شیخ درویش(دایی پدرش) که نظرات او را می پسندید دوباره به جامع احمدی بازگشت و بعد به جامع الازهر رفت. علاوه بر شیخ درویش او از محضر شیخ حسن الطویل و سید جمال الدین اسد آبادی بهره برد. همچنین به توصیه سید جمال به مطالعه علوم عقلی پرداخت و وارد شغل معلمی شد و شاگردان زیادی را تربیت نمود که از جمله می توان به محمد رشید رضا، سعد زغلول، طه حسین، عبدالغادر مغربی، مصطفی عبدالرزاق اشاره کرد.عبده علاوه بر کار معلمی کار سیاسی هم می کرد و به خاطر همین کار وارد حزب وطنی شد. وی همچنین بنا به پیشنهاد ریاض پاشا (وزیر خدیو پاشا) به سردبیری روزنامه "وقایع مصریه" منصوب شد. عبده در انتشار روزنامه عروه الوثقی با سید جمال نیز همکاری می کرد.محمد عبده پس از چند سال و با تغییر و تحولی که در بدنه سیاسی- اجتماعی جامعه ایجاد شد، با عضویت انتصابی در اواخر عمر در مجلس شورا که هیئتی مشورتی بود، زندگی خویش را سراسر به اصلاح فکر دینی و سازمان های دینی و فعالیتهای خیریه وقف کرد.در سال 1899 خدیو مصر عبده را به مقام مفتی منصوب کرد و تا پایان عمر بر این مسند باقی ماند. محمد عبده در سال 1323 ه.ق. به علت بیماری سرطان در گذشت.   سید جمال الدین اسد آبادی سيد جمال الدين در شعبان سال 1254 در اسد آباد همدان بدنيا آمد. پدرش سيد صفدر و مادرش سكينه بيگم بودند. مطابق شجره نامه هاي موجود وي از سادات حسيني ساكن در محله سيدان اسدآباد مي باشد. اما به دلایلی نام خود را به همراه كلمه افغاني به كار مي برده است و بدين نام مشهور مي باشد. سيد در سال 1266 ه . ق همراه پدر بزرگوارش (سيد صفدر) از تهران به نجف اشرف هجرت كرد. وى به مدت چهار سال از محضر شيخ مرتضى انصارى بهرههاى علمى بسيارى كسب كرد. سيد جمال علاوه بر تحصيل دانشهاى متداول در حوزه علميه نجف، به تحقيق در زمينه علوم ديگر، مثل: رياضى، طب، تشريح، هيئت و نجوم همت گمارد. در اين مدت، شيخ انصارى مخارج تحصيل سيد جمال را به عهده مىگيرد و ضمنا مدارج علمى وى را مورد تأييد قرار داده، در خصوص مسائل شرعى به ايشان اجازه فتوا مىدهد. او در سال 1270 ه . ق به توصيه استاد بزرگش روانه شهر بمبئى در هندوستان شد. وى در سال 1234 ه . ش براى زيارت كعبه از هندوستان خارج شد و تا اواخر 1237 ه . ش شهرهاى مدينه، اردن، دمشق، حمص، حلب، موصل، بغداد و نجف را طى كرد و اوضاع شهرهاى مهم اسلامى را مورد بررسى قرار داد و در نهايت خود را پس از 14 سال دورى از وطن به زادگاهش «اسدآباد همدان» رساند؛ و پس از سه روز عازم تهران شد؛ اما با اوضاع نابسامانى كه در تهران با آنها مواجه گرديد، نتوانست در ايران توقف كند و از همينرو، از راه خراسان عازم «هرات» و «كابل» گرديد. سيد جمالالدين پس از اينكه در هندوستان به مدت يك ماه در شرائط سختى كه دولت غاصب انگليس ايجاد كرده بود، به سر برد، به دليل ارتباط مردم و بزرگان هند و سخنرانى هيجانانگيز سيد، اجازه اقامت بيشتر به وى داده نشد، به ناچار با «عارف افندى» معروف به ابو تراب كه از ايران و افغانستان همراه او بود، راهى مصر شد. سال 1285 ه . ق زمان ورود سيد به مصر بوده است و عصرى كه سيد در مصر اقامت داشته، «عصر امپرياليسم» نام گرفته است. سيد در سال 1286 ه . ق از طريق درياى مديترانه و از مهمترين كانال جهان، به سوى دو تنگه مهم «دار دانِل» و «بُسفر» حركت كرد و در پايتخت خلافت مسلمانان مورد استقبال گرم عالىپاشا (صدر اعظم) و فؤادپاشا (يكى از سياسيون تركيه) قرار گرفت كه سيد را مورد تكريم و مشاور خويش قرار دادند؛ ولى چندى از اين موضوع نگذشت كه در اثر ترس درباريان و حسادت مدير دارالفنون عثمانى، شيخالاسلام «خواجه تحسين افندى»، پادشاه عثمانى فرمان بر اخراج سيد از اسلامبول داد. سيد جمالالدين در سال 1287 ه . ق دوباره به بهانه سفر سياحتى و مشاهده آثار باستانى وارد مصر شد. در اين سفر، پس از ديدارى كه ميان سيد و رياضپاشا (رئيس دولت مصر) انجام پذيرفت، رياضپاشا شيفته كمالات روحى و معنوى سيد شد و از او تقاضا كرد كه در مصر بماند و ماهى هزار قروش براى وى مقرر كرد. سيد درخواست او را پذيرفت و از اين فرصت طلايى در امر تبليغ بهره جست. سيد پايگاه تبليغى خود را در منزل محل اقامتش قرار داد و براى جوانانِ دانشگاهى و طلابِ پرشور جلسات درس و بحث را شروع كرد و اين جلسات تدريس را پس از مدتى، به دانشگاه الازهر انتقال داد و شاگردان بسيارى را جذب برنامههاى تبليغى خود كرد.لازم به توضيح است كه نتيجه تبليغات سياسى و فعاليتهاى اجتماعى سيد در مصر، يك سال بعد در آن كشور، انقلابى به پا كرد كه يكى از شاگردان سيد جمال به نام «اطهر عرابىپاشا» موفق به اداره اين انقلاب شد و سرانجام كارهاى كشورى و لشكرى به دست وى افتاد. سيد روز سه شنبه 19 اسفند 1275 ه . ش مطابق با 5 شوال 1314 ه . ق و 9 مارس 1897 م. پس از گذشت چهارسال از ورود به مركز خلافت اسلامى و تلاش فراوان در اين كشور جهت ايجاد اتحاد اسلامى، با دسيسه سلطان عبدالحميد، پادشاه عثمانى، مسموم شد و جان به جانان سپرد و خاكيان را بدرود گفت. پيكر پاك سيد با احترام مردم تركيه در قبرستان «شيخ لرمزارى» در شهر بندرى استانبول به خاك سپرده شد. مصر و دو مصلح بزرگ جهان اسلام از حضور استعمار فرانسه در خاك فراعنه (مصر)، دو قرن مي گذرد. آن اشغال ديري نپاييد. امّا آواي خطر بود. امپراتوري مفلوك عثمانى، روبه احتضار بود. جهان اسلام، در گيرودار مصيبتهاي مدام، روزمرّگي داشت. آگاهان، معدود بودند و سر در گريبان داشتند. جاه طلبان ونامحرمان، بي خيال بر مركب قدرت مي راندند. غريو طوفان را نمي شنودند. ديگران را نيز از شنيدن، باز مي داشتند. درين (وانفسا) جمال و كمال (سيد جمال) را مي توان باز يافت كه پاشنه سفر بر كشيد، زبان از نيام بر آورد، در زمهرير سكوت، از درخت خشكيده، آتش افروخته را تمنّا كرد. در غربت و بي كسي به (طور) آمد تا براي خانواده سرما زده اش، كه اينك از تركستان تا مراكش گسترده بود، آتش سينايي به ارمغان بياورد. نواي سيد، در عصر او، در فضاي جهان اسلام پيچيد. استعمارگران، به خودلرزيدند. قدرتمداران با آن درگير شدند. جاهلان با آن در آويختند. اما اهل درد، قدر او را دانستند و گرد او، جمع آمدند. اين گروه، بنياد جمعي را پديد آوردند كه در سده اخير، حركت احيا و قوت مذهب و دين را در كلّ جهان اسلام، رهبري كردند. با جنبش عظيم مردم ايران، روند باز سازي فكري و احياي قوّت دين، رونق مجدّد يافت. در سطح گيتى، مسلماناني پرشور و متفكّر پديد آمدند كه نَفَس (سيد) در آوايشان حيات دوباره پيدا كرد. غم خفته و زخم نهفته، سرباز آورد. و اينك، در جاي جاي عالَم، از اين امداد، مددها مي توان گرفت و آرزوهايي بس بلند را در قاب اين تصوير، مي توان به نظاره نشست. اينك، در پيامد حوادث اخير و در باز بيني مجدّديك سده حركت اصلاح و احياي مذهبى، ضروري مي نمايد كه ابعاد گذشته و حال اين موج، مورد وارسي و كنكاش پيوسته قرار گيرد. مايه هاي قوت آن، ارزيابي گردد و در تكامل محتوا و ابزار آن سعي مضاعف صورت پذيرد. از سوي ديگر، نقاط ابهام و ضعف، نقّادي شود تا اين موج جديد، از مخاطرات موجود برهد و در برابر خطرات پسين، ايمني بيابد. در آغاز سخن، بايستي به دو نكته، اشارت داشت: 1- اختلاف نظري سيد و عبده (در مقوله اي كه از آن بيشتر سخن خواهيم گفت)تنها اختلاف ديدگاه آن دو نبوده و نيست. اين مقوله، از مباحثي است كه روند جنبش احياء و اصلاح مذهبي را به خود مشغول داشته است. هر گرايش، طرفداران و مخالفاني را به سوي خويشتن فراخوانده است. از اين روى، اين مقاله را بايستي از تفاوت ديدگاه دو شخصيت متفكّر حركت احياي مذهبى، فراتر ديد و بهاي بيشتري به آن داد. 2- مقوله ياد شده، بحثي جدّي در (تغييرات اجتماعى) است. اين كه تغيرات و دگرگونيهاي سياسي - اجتماعي چه قالبي را بايستي پيدا كنند، تفاوت آرا و انظار وجود دارد. گرچه بحث اصلي در حوزه حركت احياي اسلام، متمركز است، امّا نيم نگاهي نيز به تئوريهاي كلّي افكنده خواهد شد، تا منظر اصلي بحث، در محيط و فضاي واقعي خويش، به تصوير آيد و ديدگان بصير را به تأمل وتعمق، سوق دهد. بر نيگتن مور، درياد كرد اين نوع تلقي و نيز نقّادي و تحليل آن، چنين مي نويسد: ستايش از انقلاب، براي صاحب نظران غربى، كار دشواري است؛ زيرا در غرب، براي پيشبرد آزادي انسان، اصلاحات تدريجي را وسيله بهتري از انقلاب مي دانند و اين اعتقاد، امروزه سخت جا افتاده است. در پايان اين كتاب، لازم است بار ديگر به نتائج حاصل از تاريخ تطبيقي نوسازي در اين مورد اشاره كنم. بر اساس اين شواهد، اصلاحات تدريجي نيز دست كم به همان اندازه انقلاب داراي هزينه اجتماعي سنگين و ظالمانه اي بوده است. بايد انصاف داد كه هميشه در شيوه نگارش تاريخ، تعصبي ضد خشونت انقلابي وجود داشته است و هر چه عمق اين تعصب را بيشتر در مي يابيم، ابعاد هولناك آن آشكارتر مي شود. همعرض دانستن خشونت ستمگران و خشونت كساني كه در برابر ستم پايداري مي كنند، خود گمراه كننده است... به علاوه هزينه اجتماعي ناشي از عدم وقوع انقلاب هميشه بسيار گران تمام شده است. (1). منادي انقلاب سيد جمال، طبع آتشين و ناآرامي داشت. مصائب جهان اسلام، امان وقف و سكوت را از او گرفت. در هر نقطه كه مكان گرفت، با صاحبان جاه و مقام، به تعارض و تقابل رسيد. نواي سيد، كوبنده تر و آتشين تر از آن بود كه بتوانند تحمّلش كنند. گرچه سيّد، كوشيد خروش كلام خويش را، در كاخها و قصرها نيز طنين افكند و (انقلابي از بالا (3) را سامان دهد، اما از انقلاب توده ها نيز غافل نبود. او، مستمع ويژه نمي شناخت. در مجامع عمومى، در مراكز تجمع، چون: مساجد، محافل آموزشى، قهوه خانه ها و... باصراحت و شجاعت، ديدگاههاي انقلابي خويش را عرضه مي كرد. فروپاشي امپراتوري وحشت، ستيز با استعمار انگليس، نابودي رژيمهاي استبدادي و دهها مقوله ديگر، چيزهايي بودند كه سيّد با كلمات و تعبيرات صريح و تند. آن را مي طلبيد و با قدرت و جاذبه فوق العاده، هواداران و ياوراني در اطراف و اكناف گيتى، مي يافت. روحيه انقلابي و پرشتاب (سيد)، مجال آن را نمي داد تا او به نظريه پردازي و ايجاد يك دستگاه مدوّن فكري برآيد. (مجيد خدورى) اظهار مي كند: نويسنده عرب زبان ديگر: (علي السمان)، از اين ويژگي سيد، چنين ياد مي كند: جمال الدين، در تمامي طول حيات خود... براي تبيين مجدد اصول اسلامي تلاش نكرد. علاقه بخصوصي به نظريه پردازي خارج از ميدان عمل نداشت. بيش از آن كه نظريه پرداز باشد، مرد عمل بود. تا حدّي كه اين كار (نظريّه قبل از عمل) به نظر وي به معناي قراردادن گاوآهن در جلوي گاو بود. قدرتهاي جهانخوار، هرگز به مسلمانان اجازه نخواهند داد تا براي رسيدن به آنها در زمينه هاي علمي و فنى، به اقدامات اصلاحي و ضروري بپردازند. چه رسد به برتري علمي و فنى. (5). تعلّق خاطر سيدجمال، به انقلاب فراگير، موجب شد كه جايگاه فكري سيد در حركت احيا، كمرنگ به نظر آيد و حتي گروهي به انكار آثارفكري او، بر آيند. در اين زمينه، بويژه مستشرقان انگليسى، كم و بيش، تلاش ورزيده اند تا از سيماي سيد، چهره اي صددرصد سياسي و نه متفكّر بسازند. (دكتر محمد بهى)به گوشه اي از اين تلاشهاي بي فرجام، اشاره مي كند: جب، مستشرق انگليسي و عضو مجمع لغت عربي در قاهره، در كتاب (الاتجاهات الحديثة في الاسلام) (گرايشهاي نوين در اسلام) تعليقه و حاشيه اي برديدگاه اقبال دارد. او، مي نويسد: اقبال، معتقد است كه جمال الدين، نظري ژرف در تاريخ انديشه اسلامي و حيات مسلمانان، داشته است. از اين رو چنين مي انگاشت كه اگر سيد، قدرت توانايي ذهني خود را در خدمت اسلام، به عنوان نظام زندگي و اعتقاد انسان، معطوف مي داشت، امروزه جهان اسلام بر شالوده هاي مقتدر تري استوار بود. پس از ياد كرد نظر اقبال، جب، چنين حاشيه مي زند كه تنها كاري كه از سيد منتشر شده است، نوشته (رد بر دهريان) است و آن نوشته، به هيچ وجه نشان نمي دهد كه سيد از چنان توانايي عقلي برخوردار بوده است. آن گونه كه اقبال اظهار مي كند. (6). ترديد در مكانت فكري سيد، متأسفانه در ميان خوديها نيز راه يافت. نوشته هاي حماسي و گوياي سيد، اين ابهام را پديد آورد كه آيا براستي سيد، در وراي شعارها و حماسه هاي ياد شده، از درك و انديشه علمي و بنيادى، بهره وري داشت. مقام اين نوشتار، مقتضي تفصيل در اين مقوله نيست، اما توجه خوانندگان را به دو نكته معطوف مي دارد: 1. مكانت علمي پاره اي از شاگردان و هواداران سيد، نشان مي دهد كه او تنها رجل سياسي و مرد ميدان شعار نبوده است. سيد در مصر، توانست پاره اي از فارغ التحصيلان الازهر و يا مجامع علمي جديد مصر را جذب كند. به عنوان نمونه، خود عبده، در موقع حضور سيد در مصر، مراحل عالي تحصيلات (الازهر) را مي گذراند. اين كه سيد توانسته است چون او را به انديشه هاي خود، جذب كند و از آنان موج وسيع و متحرك را سامان دهد، نشانگر آن است كه سيّد در مقام فكر و انديشه، از مكانت مناسبي بر خوردار بوده است. به اين نكته، بيفزاييم كه سيّد منتقل كننده فلسفه اسلامي به خاك مصر بوده است. تدريس كتب بوعلي براي شاگرد حاذق و تيز بيني چونان عبده، خود حكايت آن را دارد كه سيد مي توانسته است در انتقال آن كتب، به اشباع و اقناع او از علوم حكمى، ياري رساند و آشنايان به فلسفه اسلامي خود مي دانند كه آن كتابها، در چه سطح و حدّى، عميق و ژرف است و تدريس آن، به چه مهارتها و بنيادهاي علمي نيازمند است. 2. شرايط سيد در حيات خويش، بايستي مورد توجه قرار گيرد. سيد، دائماً در سفر و تحرك بود. موقعيتهاي او متغير و در نوسان بودند. از شهري به شهري و از دياري به دياري در سير و سياحت بود. يا به اجبار و يا به اشتياق. در چنين شرايطى، چگونه مي توان تمنا داشت كه مانند يك تئوريسين ممحّض كه در كتابخانه خويش قرار گرفته و آسوده بال به تحقيق و تدوين مشغول است، عمل كند و انديشه هاي خويش را، طراحي كند و در قالب مجموعه اي منسجم ارائه نمايد. ارزش سيد به آن بود كه به انديشه ها و آرمانهايش جان داد. او تلاش كرد اين حيات را، به جامعه بي رمق زمان خويش، تزريق كند و اين كار او، در آن مقطع، ارج اندكي نداشت. دعوت به اصلاح عبده، شاگرد مكتب سيد بود امّا در شيوه ها و نوع برخورد، با او همگون نبود. در دوره حيات فكرى، عبده خط سيري محافظ كارانه و اصلاح طلبانه را تعقيب مي كرد. گر چه هرگاه كه در كنار سيد قرار مي گرفت، اسلوب و منش سيد در او آثاري مي آفريد و به بيان و نوشته اش، جان و حرارت مي داد. عبده تا زماني كه سيد در مصر مي زيست، چونان سايه اي افكار او را پي مي گرفت و اعلان مي داشت. پس از تبعيد سيد تا قيام عُرابي پاشا، عبده در روزنامه هاي مصرى، خط اصلاح طلبانه اي را تعقيب مي كرد و گرايش انقلابي را به مماشات و رعايت تمامي جوانب فرامي خواند. پس از شكست آن قيام و تبعيد عبده، او به بيرون رفت. در آن جا پيامي از سيد دريافت كرد كه او را به سفر به لندن فرامي خواند. عبده در كنار سيد به نشر (عروة الوثقى) پرداخت. مقالات عروة الوثقى، جانمايه آتشين كلام سيد را دارد. و عبده، همگام و همپاي سيد، سير مي كند. با تعطيل عروة الوثقي و سفر سيد به ايران و عزيمت عبده به لبنان، مجدداً او به خوي و خصلت محافظه كارانه و اصلاح طلبانه خويش بازمي گردد. (احمد امين) از تفاوتهاي (عبده) در خط سير ارائه انديشه هايش، چنين حكايت مي كند: خواننده ميان مقالات عبده در (وقايع المصريه) (در مصر و در دوره تبعيد سيد) و مقالات عروة الوثقى، در گرايش و هدف و شيوه و حرارت تفاوت آشكاري مي بيند... ما مشاهده مي كنيم كه هرگاه شيخ (محمد عبده) همراه استاد است، از آن آتش، آتشين است و از جوش و خروش او، خروشان است واز حرارت او، عاطفي و احساسي است. امّا وقتي از او جدا مي شود، به عقل و منطق باز مي گردد. هيجان او از بين مي رود و تندي او، تخفيف پيدا مي كند. (9). عبده، پس از حضور در بيروت و اقامت چندين ساله در آن جا، موفق مي شود نظر مقامات انگليسي را به اين نكته متقاعد كند كه او مجدداً به مصر باز گردد. طبيعي مي نمايد كه باوراندن اين مطلب به (لردكرومر)و مقامات انگليسى، بي جهت نبوده است. زندگينامه نويسان حيات عبده براين نكته توافق دارند كه او به سياست انگليس، تضمين داده بود كه از فعاليتهاي سياسي احتراز خواهد داشت و به فعاليتهاي تربيتي و اصلاحي خواهد پرداخت. عبده، تا پايان حيات، به اين خط سير وفادار ماند. تمامي همت و تلاش خويش را به اصلاح فكري و تربيتى، معطوف داشت و از اصطكاك سياسي با دولت انگليس بر حذر بود. و همين روش او، مايه دودستگي و اختلاف نظر، ميان شاگردان سيد جمال در مصر شد. در اين اصطكاك و درگيري درونى، عبده با اتهامات و سوء تفاهمات بسيار مواجه بود. جناحهاي وطني و انقلابى، روش عبده را خيانت و تفاهم با دشمن تلقي مي كردند. مقالات و نوشته هاي تندي عليه او نشر مي يافت و البته، اين مشكل تمامي كساني است كه در مسير رفرم و اصلاح، گام برمي دارند. به نوشته هانتيگتون: راه يك اصلاحگر، راه ناهمواري است. از سه جهت مسائل او از مسائل يك انقلابي دشوارتر است: نخست اين كه او ناچار است در دو جبهه يعني هم بر ضد محافظه كاران و هم در برابر انقلابيان بجنگد... يك اصلاحگر بيشتر از يك انقلابي به مهارت سياسي نياز دارد. (11). عبده، با چنان مشكلي مواجه بود. از يك سو داعيه اصلاح مذهبي و نهادهاي ديني توسط او، موجب مي شود كه شيوخ الازهر و محافظه كاران، او را، به بي ديني و يا انهدام بنيادهاي شريعت متهم كنند. برنامه هايي كه او براي تغيير نظام و متون درسي الازهر ارائه داد، نظريه آزادي اجتهاد، فتاوي بديع و تازه او و... تماماً خشم الازهريان و محافل سنتي را برمي انگيخت. از سوي ديگر، احتراز او از همراهي با انقلابيون عليه سياستهاي انگليس، موجب مي شد كه كساني چون مصطفي كامل و اصحاب او، عبده را همكار و جاده صاف كن سياست انگليس بشمرند. وفاداري عبده به گرايش اصلاح طلبى، موجب شد كه حركت احياي ديني به دو شاخه تقسيم گردد: گروهي به روش وشيوه سيد وفادار ماندند و انقلاب عظيم را، خواهان بودند. گروه ديگر از شيوه و مسلك عبده، پيروي مي كردند و اصلاح دروني و حركت گام به گام را توصيه داشتند. در فصل آينده، به رئوس اختلاف آرا و شيوه هاي عبده و سيد، اشاراتي صورت مي گيرد تا شعاع و دامنه تفاوت ديدگاهها، خود را روشنتر بنماياند. شيوه هاي متفاوت سيد و عبده، هردو، قوت و اقتدار دين و بازسازي و نوسازي فهم شريعت را جستجو مي كردند. خرافه زدائي و پيرايه فكني از چهره ديانت را در آمال خويش، جاي مي دادند. عزت و شكوه مجدد مسلمانان ر ا درسرمي پروراندند. از اين نقاط اشتراك، بسيار بود. اما همان گونه كه اشارت رفت، در شيوه ها و ديدگاهها، اختلاف و تفاوت آرائي نيز وجود داشت. در اين مقام، به چند محور برجسته تر اشاره مي شود. 1- عبده، پس از جدا شدن از سيد در اروپا، روحيه سياست گريزي پيدا كرد. دلزدگي او از مسائل سياسي و امورات وابسته به آن، چيزي نبود كه پوشيده اش بدارد. او، نه تنها با سياست، بلكه از واژه هايي كه با سياست ارتباط داشته باشد، نيز نفرت داشت. در نقطه مقابل، سيد جمال، تا پايان حيات، رجل سياسي باقي ماند. دعوت عبدالحميد (سلطان عثمانى) را براي رفتن به باب عالي پذيرفت و به اميد دستيابي به انقلابي از بالا، به آن سامان سفر كرد و تا پايان عمر، دغدغه تغييرات و دگرگونيهاي عظيم سياسي را در جهان اسلام داشت. با انقلابيون ايران در جنبش عظيم تنباكو و حوادث پس از آن، تماسهاي پي گير داشت. پس از سفر دوم به ايران و تبعيد آزاردهنده اش، به پيكار بي امان با شاه ايران پرداخت. با عالمان ايرانى، از طريق مكاتبه ارتباط برقراركرد. و آنان را به جهاد عليه ناصرالدين شاه، فراخواند و جنايات رژيم قاجاري را براي آنان برشمرد. سيد اوضاع ايران را چنين ترسيم مي كند: حكومت، مسلط بر شريعت شد و آنان را به كوچ واداشته است. از قوانين مدني ناخشنود است و آن را بيرون فكنده است. جوهره خرد و فطرت را، خوارشمرده وآن را محو كرده است. در اين حاكميت، جز هوس چيزي سروري نمي كند، جز حرص، فرمانروا نيست. تنها زور و سلطه، فرمان مي راند و جز شمشير و داغ و تازيانه، چيزي حاكم نيست. اين حكومت، از خونريزي لذّت مي برد. به هتك حيثيت، مباهات مي ورزد. از غارت اموال يتيمان و بيوه زنان به خود مي بالد. در قلمرو آن امنيت نيست. ساكنان آن، براي گريز از نيشهاي ظلم و ستم جز فرار راهي ندارند. يك پنجم ايرانيان، به ممالك عثماني و بلاد روسيه گريخته اند. آنان را در كوچه ها و بازارها مي بينى: حمال، رفتگر و سقّا. لباسها مندرس، چهره ها عبوس و مشاغل آنان، حقير و پست. تنها از اين كه نجات يافته اند، شادماني دارند و خداوند را بر حيات بازمانده، شكر گزارند. در مناطق ايران، حد و مرزي براي ماليات، خراج و گمركات نيست. جرايم مبناي شرعي و عقلاني ندارد. كيفرها از حد و مرز مشخص بي بهره اند. تمامي آنها، محكوم سلطه هوس، حرص و زورند. بدون هيچ برنامه حكومتي و نظام و قانون. هر كس هر آنچه را بتواند انجام مي دهد هر چه را كه تمايلاتش بطلبد، مرتكب مي شود. براي حكم و داوري (و خواسته) حاكمان ولايات، مانع و رادعي نيست. همسايه را به جرم گناه همسايه مي گيرند. دِه را به گناه يك فرد متهم، نابود مي كنند با آن كه او بي گناه است.... در مصائب و مشقّاتي كه مردمان از اين حكومت ستم پيشه و نادان مي كشند، بينديش آيا جامعه ايراني در زمانه خود، سروري امتها را نداشت آيا فارسيان علوم اسلامي را در جهان اسلام، زنده نكردند و آيا آنان ديانت را بر تكيه گاهي حق با براهيني قوي و متقن، بر پا نداشتند و آيا آنان لغت عرب را با تصانيف والا، قوام نبخشيدند بايستي بر اين ملت متأسف بود كه چگونه ستم، هويت آنان را از آنان باز گرفت و ستم، آنان را پراكنده ساخت و از شمار امّتهاي بزرگ، فرودشان آورد. تا بدان جا كه نزديك است شيوه آنان مندرس و نام آنان محو و نابود گردد. كجايند دانشوران كجايند حاملان قرآن كجايند حافظان شريعت و نگاهبانان امور امّت و كجايند ياوران حق و عدالت(13). اين نكته، از تمايزات اصلي و جدّي سيد و عبده است. حركت سياسي براي عبده، حركت قَسري و خلاف تمايل است. او گاه و بيگاه. در زمانه اوج حضور مردم (در جنبش عرابي پاشا) و يا در كناره مزاج آتشين سيد، به سوي سياست، خيزي برمي دارد و احساس تمايلي نشان مي دهد، اما آن گاه كه از شرايط فاصله مي گيرد، به طبيعت و سرشت خود باز مي گردد و چهره غير سياسي خود را به نمايش مي گذارد. 2. عبده اصلاح تربيتي و فرهنگي را مقدم بر همه چيز مي دانست. او، معتقد بود كه بايستي باورها و روان جامعه اسلامي را پالايش داد و آراست. و آن را بر هر چيز، اولويت داد. عبده، اظهار مي داشت: (بر مسلمانان لازم است كه خود را به تربيت اسلامى، پرورش دهند تا بتوانند اين دستاورد را بچينند.... بدون آن، تمامي آرزوها باطل و پوچ است و تمامي خواسته ها و آرمانها، خوابهاي آشفته و اوهامند. (14). عبده در گفتاري ديگر از اولويت آن، چنين ياد مي كند: (امر التربية هو كلّ شيء... و عليه يبني كلّ شيء(15)). تربيت همه چيز است... و تمام امور، بر آن شالوده استوارند. با اين ديدگاه، او به مسأله تعليم وتربيت بهاي فراواني مي دهد. در ارتباط با گسترش آموزش عمومى، تأسيس مدارس جديد توسط مسلمانان، اصلاح نظام آموزشي جديد و نظام الازهر و... تلاشهايي انجام مي دهد و حتي در برخي از موارد، به تدوين لوايح و برنامه، اقدام مي كند. از سوي ديگر، سيد به اصلاح تربيتي و فرهنگى، از زاويه مسائل سياسي مي نگرد. او، از منظر سياست، به تغيير و دگرگوني تربيت و فرهنگ مي پردازد. امور فرهنگي و تربيتي كه او بر آن تأكيد دارد، رابطه اي پيوسته و تنگاتنگ با دنياي سياست دارند. به هيچ وجه از مقدمات بعيده تحولات سياسي به شمار نمي آيند. اگر سيد، به وهم گرايى، ضعف و زبوني و دهها مسأله مشابه مي پردازد و آن را به نقد و طعن مي سپرد، گر چه هر يك اموري هستند كه در ساختار تربيتي و فرهنگي جامعه اسلامي جاي گرفته اند و در نتيجه يك مسأله تربيتي و معنوي هستند، اما سيّد از جانمايه سياست آن را لبريزمي كند. و آن را به سكوي جهش در راستاي عزت و اقتدار و ستيز با استعمارگران و حاكمان نالايق مسلمان، مبدل مي سازد. در نظر سيد، روح و هويت فرهنگ را، سياست و اقتدار شكل مي دهد. او، مي خواهد بنيادهاي عزت مجدد را پايه سازي كند و در اين ميان، مي كوشد سطح و شالوده اين بنا را با پيكره آن، متناسب و همگون سازد. 3. عبده، در شكل مبارزه، به كادرسازي و تربيت نيرو معتقد بود. او بارها از پيشنهاد خود به سيد يادمي كند و از اين كه سيد به پيشنهاد او بذل توجه نكرد، به اظهار تأسّف مي پردازد. از عبده نقل كرده اند: سيد جمال الدين، قدرت شگرفي داشت. اگر آن را در راستاي تعليم و تربيت مصروف مي داشت، اسلام فايده بيشتري مي برد. من در پاريس، به او پيشنهاد كردم كه سياست را ترك كنيم و به مكاني كه از نظارت و مراقبت حكومتها به دور است، سفر كنيم. گروهي از شاگردان را با شيوه و مشرب خود، برگزينيم و پرورش دهيم. ده سال نخواهد گذشت كه ما چنين و چنان شاگرداني خواهيم داشت كه ما را در ترك وطن و سياحت در زمين، پيروي كنند، تا بتوانيم اصلاح مطلوب را سامان دهيم و آن را (در سطح جهان اسلام) به بهترين وجه گسترده سازيم... اما سيد جمال (در برابر اين پيشنهاد) به من گفت:تو (حرفهاى) دلسرد كننده و يأس آور مي زنى... سيد، مردي دانشمند بود. به اسلام و احوال مسلمانان، آشناترين بود. مي توانست از طريق افاده و تعليم، فايده گرانباري را به دست آورد. اما تمامي همّت خويش را به سياست معطوف داشت و استعداد او، ضايع شد... (16). بيان فوق، تفاوت مشرب سيد و عبده را در روند احيا و جنبش بازسازي فهم ديني و بازگرداندن اقتدار مسلمانان، نشان مي دهد. عبده، معتقد است كه بايستي عده اي (هرچند محدود) را پروراند و سپس از آنان، به عنوان: اشاعه دهندگان پيام احيا و اصلاح استفاده كرد. اين روش، مقبول سيد نبود البته نه اين كه با تربيت نيرو مخالف باشد كه اين جزء اركان كار هر مصلحي است. بلكه با تعليم و تربيت جداي از معركه سياست مخالف بود. همان گونه كه به خود عبده اظهار كرده بود، پيشنهاد انزواگرايانه وي را ناشي از يأس و دلمردگي مي دانست. سيّد، يكپارچه شور و نشاط بود. او كادرهاي خويش را از ميان توده هاي مردم، برمي گزيد. عزلت نشيني براي كادرسازي و نيروپروري را روانمي دانست. او معتقد بود كه جهان اسلام، فرصت و مهلت بازيابي قوا را ندارد، بايستي با قواي موجود، بر ارتش مهاجم و طمع پيشه، تهاجم برد تا كيان خويش و موجوديت خود را پاس دارد. در نوشته اى، سيد اظهار مي كند: سيد، جهان اسلام را در چنان شرائط مخاطره انگيزي مي ديد. از اين رو فرصت را ضيق مي ديد و كار را صعب و بي مهلت. در تصوير گونه اي كه از شرايط دشوار جهان اسلام دارد، چنين مي گويد: اين چه فلاكت است. مصر و سودان و شبه جزيره بزرگ هندوستان را كه قسمت بزرگي از ممالك اسلامي است، انگلستان تصرف كرده، مراكش و تونس و الجزائر را فرانسه تصاحب نموده، جاوه و جزائر بحرمحيط را هلند مالك الرقاب گشته، تركستان غربي و بلاد وسيعه ماوراءالنهر و قفقاز و داغستان را روس به حيطه تصرف در آورده، تركستان شرقي را چين متصرف شده و از ممالك اسلامي جزمعدودي بر حالت استقلال باقي نمانده و اينها در خوف و خطر عظيمند. (18). 4. چگونگي برخورد با، استعمار، از نكات ديگر افتراق و تمايز ميان عبده و سيّد است. همان گونه كه سابقاً اشارت رفت، او مقامات انگليسي مصر را متقاعد مي كند كه با منافع سياسي آنان، ستيز و اصطكاكي نخواهد داشت. عبده، در مسافرتي كه در 1903 م به الجزائر و تونس دارد، ديدگاههاي خويش را به مردم آن سامان، منتقل مي كند. خلاصه اي از آن ديدگاهها، در مجله المنار با عنوان: (نصيحة الامام لاهل الجزائر و تونس) نشر يافت. از جمله او، به مردمان آن منطقه كه تحت استمار فرانسه مي زيستند، چنين توصيه مي كند: با حكومت (استعمارى) مدارا كنند و از اشتغال به سياست بپرهيزند. به اين شيوه، مي توانند از ياري حكومت فرانسوى، بهره جويند. زيرا حكومتهاي (استعمارى) در تمامي مناطق وقتي اعتقاد داشته باشند كه مردم منطقه از آنان ناخشنودند يا به حكومت ديگر دل سپرده اند، با آنان سخت گيرانه بر خورد خواهند كرد. (19). همچنين عبده، در نامه اي كه به عالم جزائري عبدالحميد سمايا در سال 1903م. مي نويسد، به او چنين توصيه مي كند: هر چند به خرد والايت، اطمينان دارم و نيز آگاهم كه نياز مسلمانان را به خويشتن مي دانى، امّا چاره اي جز آن نمي بينم كه اين نكته را يادآور شوم كه مبادا به بررسي سياست حكومت (فرانسوي در الجزائر) و يا حكومتهاي ديگر، بپردازي و در آن سخن بگويي اين مقوله، خطرناك است و ضرر آن، سريع و قريب. همانا مردمان، محتاج به نور دانش و راستي در عمل و جديّت در تلاش هستند تا بتوانند در سلامت و امنيّت با امّتها و ملتهاي مجاور خود زندگي كنند. (20). عبده، ستيز با استعمارگران و تلاش در راه رفع سلطه آنان را، بي فايده و خطرناك مي شمرد. او مدارا با حكومتهاي استعماري و تلاش در راه رفع زمينه هاي عقب ماندگي در جهان اسلام را مسأله اصلي و جدّي مي داند. او در اين راه، حتي استفاده از استعمارگران و كافران اجنبي را، بي اشكال مي داند. در استفتائي كه از او صورت گرفته است، چنين پاسخ مي دهد: ادله قرآني و روايي وشيوه رفتار سلف، نشانگر آن است كه مي توان از غير مؤمنان و صالحان در مواردي كه خير و منفعت مسلمانان اقتضاي آن را دارد، استفاده كرد. كساني كه براي تجمع كلمه مسلمانان و تربيت ايتام مسلمانان از غير مسلمانان، بهره مي گيرند، چيزي جز آنچه پيامبر و يارانش انجام داده اند، مرتكب نشده اند. وكساني كه اين گروه را تكفير يا تفسيق مي كنند، خود يا كافر يا فاسق هستند. داعيان خير و صلاح، بايستي در دعوت خود جديّت كنند و بر شيوه خويش، حركت كنند و از فحش فحّاشان و سرزنش سرزنشگران نهراسند. (21). مطلب فوق يعني استفاده از اجانب و استعمارگران، از نكات مطرح و بحث انگيز در قرن نوزدهم است. عبده، به صراحت حكم به جواز اين عمل دارد و در مسير رفع نيازها و پيشبرد اهداف، استعانت از كفار (كه در آن مقطع، عمدتاً محافل وابسته به دولتهاي استعماري بودند) را مجاز مي شمرد. (عبده) درتحليل ميزان اقتدار قدرتهاي استعمارى، قدرتي ژرف و گسترده را براي آن قائل است. از اين روى، حركتهاي ضد استعماري را در تخطئه مي كند و آنان را به كوته نظري متهم مي كند. او، گر چه تسليم و اطاعت از قدرتهاي استعماري را پذيرا نيست، اما مي گويد: اخراج انگليس از خاك مصر، عملي دشوار و سنگين است. بايستي براي رسيدن بدان، جهاد از منهج حكيمانه اي بر خوردار باشد. هچنين بايستي عمل دراز مدتي كه شايد قرنها به طول بينجامد، را در نظر بگيرد. اين مسأله، كار كوچكي نيست كه تنها با سخن گفتن در محافل و نوشتن در جرائد به دست آيد. (22). تأكيد عبده بر اقتدار استعمار و روند دراز مدت حضور حكومتهاي استعمارى، در حقيقت نقّادي حركتهاي وطن گرايانه كساني چون مصطفي كامل و ديگران است كه در مصر، به جدّ دنبال دفع سلطه انگليس بودند. سيد جمال در رابطه با استعمار و شيوه بر خورد آن، تلقّيات ديگري داشت. او معتقد بود استعمار بر شالوده واهمه ملتها استوار است. به نظر سيد، استعمار انگليس، كه در آن دوره، از اقتدار ويژه اي بر خوردار بود، از سر چشمه ترس و اوهام جهان اسلام، گذران مي كند وكوس خداوندگاري مي زند. درمقاله زيبائي كه تحت عنوان(وهم) درجريده(عروة الوثقى) منتشرمي كند، چنين مي نويسد: خداوند، توهم را نابود كند... توهم ضعيف را قوى، نزديك را دور، مكان امن را هولناك مي نمايد، قوه وهم، آدمي را از خود بيخود مي كند و حواس او را، از او باز مي گيرد. موجود را معدوم و معدوم را موجود به نظر مي آورد... (23). سيد، پس از طرح نكاتي به ديدگاه خود، درباره سلطه انگليس بر مصر و نيز عامل شكست قيام عرابي پاشا مي پردازد. آن گاه در پايان مقاله، اظهار مي كند: سيدجمال، كوشش دارد تا مخاطبان را به نيروي لايزال انساني خويش واقف كند تا با آنچه كه او تنها صدايي هول انگيز و شبحي غول پيكر مي خواند، درگير شوند و مطمئن باشند كه گره اين طلسم افسون شده، جز با ريشه كن ساختن ترس و هراس، باز نخواهد شد. سيد با اين نگرش، يك لحظه از پيكار با استعمار، باز نماند. قلع و قمع آنان را از مناطق جهان بويژه دنياي اسلام، پي گير بود. سران امت اسلامي و مردمان آن سامان را، به جهادي گسترده و پيوسته عليه استعمار فرا خواند. هيبت ظاهرين استعمارگران را به مسخره گرفت و جوامع استعمار زده را، به مايه هاي ضعف و فتور آنان واقف ساخت. سيد، پرچمداري مبارزات ضد استعمار را بر دوش داشت و اين رايت را در مناطق مختلف جهان اسلام برافراشت. 5. عبده، جهان اسلام را در زمانه خويش، فاقد زمينه ها و صلاحيت لازم براي پذيرش دموكراسي و نهادهاي آن، تلقي مي كرد. او معتقد بود مسائلي چونان پارلمان، احزاب و... به شرائط و زمينه هايي نيازمندند. به نظر وى، آن پيش زمينه ها، هنوز پديد نيامده بودند. او، در مقاله اي كه با عنوان(خطاء العقلاء) نگاشت، داعيان قانون اساسي و پارلمان را، خردمندان خطاكار مي شناسد. او اظهار مي كند: خطا، بلكه جهالت است كه ملت به چيزي مكلّف شوند كه حقيقت آن را نمي شناسند... ملتهايي كه عادت كرده آند كه مهار كارهايشان به دست پادشاه يا امير يا وزيري باشد، كه امور آنان را بگرداند، بدون آن كه ملت نظري در مصالح خويش داشته باشد، نمي توان از چنان ملتي خواست كه در امور عمومي خويش، دخالت كند و الاّ نظام زندگي مختلّ خواهد شد. اگر ما بخواهيم مثلاً افغانستان به مرحله امريكا(در نظام قانونى) برسد بايستي قرنها بگذرد، تا دانش در آن گسترش يابد و خردها تهذيب گردند و تمايلات فردى، كاهش بيابند و افكار جمع گرايانه گسترش پيدا كنند تا آنچه كه در كشورهاي غربي به نام حق رأي عمومي است، پديد بيايد... نگرش و تأمل در مطالب فوق. ديدگاه عبده را به خوبي مي نماياند. او، گرچه در مباحث تئوريك و نظري خود، مي كوشد بنيادهاي نظام دموكراسي را با تفكر اسلامي همساز نشان دهد و نهادهاي حكومت دموكراتيك، چون: پارلمان، حق رأي و... را از زاويه مباني دينى، تصحيح كند و مشروعيت بخشد، اما بجدّ معتقد است كه پديدار شدن آن نهادها، احتياج به زمينه هايي دارد كه ابتدا، بايستي در تحصيل آن كوشيد و در همين نقطه است كه مجدداً بر نقش عظيم تربيت عمومي به عنوان شرط اصلي و پيش زمينه غير قابل اغماض، تأكيد مي ورزد. آنچه سيدجمال در مقدمه گفتار، ارائه مي كند، پاسخي به عناصر مستبد و محافظه كار است كه مردم را، لايق و شايسته دخالت در اجزاء ونهادهاي حكومت نمي شمردند و مسأله رشد بيسوادى، رواج رخوت و تنبلي و مسائلي از قبيل آن را، دليل بر آماده نبودن مناطق جهان اسلام براي پذيرش نهادهاي دموكراتيك و عناصر آن، مي گرفتند. سيد، در گفتاري ديگر، از حكومت مشروطه دفاع مي كند و آن را، جايگزين مناسبي براي حكومتهاي استبدادي مي شمرد: تغيير شكل حكومت مطلقه استبدادي به حكومت پارلماني مشروطه، آسانتر و سريعتر به دست مي آيد... (در پرتو اين حكومت) پادشاه مشروطه، عظمت پادشاهي را خواهد داشت و نمايندگان ملت، سختيهاي اداره مملكت و دفع مفاسد و حفاظت از سلامت آن را، با مال و جان، به عهده خواهند داشت... اين شكل از حكومت، متناسب مصر، دولتها و اميرنشينهاي مسلمان در شرق است... اما حكومت جمهورى، الآن براي شرق و ساكنان آن متناسب نيست. (27). سيدّ، در رابطه با احزاب سياسي نيز، ديدگاه خاصي دارد. او، به مشكلات احزاب سياسي در مشرق زمين واقف است. ازجمله مي گويد: سيّد پس از تحليل فوق، مخاطب خويش را، از يك نتيجه گيري غلط بر حذر مي دارد او اظهار مي كند: مباد، از اين كلام من، چنين استنتاج شود كه احزاب، كلاً ثمرو فايده اي ندارند... بر اساس سنت تدريج در جوامع، اشكال ندارد كه(ملّت) از جرگه حزبي به جرگه حزب ديگر درآيد و وعده هايي را بپذيرد كه گاه راستند و گاه نادرست تا آن كه در شرق، آنچه كه در غرب پديد آمده، پديدار گردد. افرادي به وجود آيند كه مرگ در راه وطن را، غنيمت بشمارند و... (29). 6. عبده، از خشونت و خونريزي پرهيز دارد. مسيري را مي پويد كه به جنگ و درگيري نينجامد. حتي هنگامي كه در، قيام عُرابي پاشا حضور پيدا مي كند، از دستاوردهاي آن، چنين يادمي كند: اين اولين گام در تاريخ نوين ماست. ميوه نوبري كه ديگران آن را با خون آبياري كردند(و به آن رسيدند) و ما با آب نيل. صفاي اين قيام، با خون انسانها كدر نشد و اشك ديدگان، با آن مخلوط نگشت و... (30). سيدجمال، به گونه اي ديگرمي انديشيد، او، معتقد بود كه راه استقلال و آزادى، از درياي خون مي گذرد. نبايد از آن هراسيد و خيال ناصواب به خويش راه داد. او مي گفت: اگر بتوان گفت چيزي نابخشودني است، مهمترين آن آزادي و استقلال است. پادشاه وسلطان بر امور جامعه، آزادي حقيقي را از روي طيب نفس و رضايت خاطر، اعطا نخواهند كرد. استقلال هم چنين است... اين دو نعمت، تنها با قوت و اقتدار، در اختيار ملتها قرار گرفته است. خاك آنان، با خون فرزندان امين، با مناعت و بلند نظرشان در هم آميخته است. (31). 7. معاشران و مخاطبان عبده، عمدتاً تحصيلكردگان محافل حوزوي و دانشگاهي بودند. محفل درس و سخن او را، اين كسان گرم نگه مي داشتند. حتي مستمعان سخنرانيهاي او در مساجد را، عمدتاً، اين طبقه شكل مي دادند. امّا سيّد، چنين نبود. از هر صنف و طائفه اي مستمع و مخاطب داشت. مسجد و مدرسه، كوچه و بازار و خيابان و دكان، محفل سيد بودند. هر طبقه اي به آن راه داشت. هر فردى، در حدّ بضاعت خويش، خوشه چين كلام و پيام و آرمانهاي سيد بود. عبده، خود از اين تمايز سيد، چنين ياد مي كند: سيد، حكمت را به خواستار آن و غير او، منتقل مي كرد. از ويژگيهاي او اين بود كه مخاطبان را به سوي خواسته هاي خود، جذب مي كرد، هر چند مخاطب در ابتدا، اهليت آن را نداشت. من بر او غبطه مي خورم زيرا در من حالت مجلس و زمان آن اثر مي گذارد. من زمينه سخن پيدا نمي كنم مگر آن كه محل را قابل و استعداد مخاطب را، عيان ببينم. (32). 8. عبده در باورهاي كلى، فردگرا بود. گرچه به زندگي اجتماعي و احكام آن، بي توجه نيست، اما راز و رمز سعادت را، در دنياي فرد جستجو مي كند. صلاح اجتماعي را در پرتوي صلاح فردي مي داند. سعادت جوامع را در تغيير و تحول افراد، معرفي مي كند. شايد تحليل مارسل بوارز در اين زمينه، بيگانه با حقيقت نباشد: عبده از يك طرف ضرورت مطلق و لازم دين در زندگي مردم و در نتيجه برتري ترديد ناپذير شريعت اسلام را مي ديد. از طرف ديگر لزوم اقتباس و جذب بهترين بخش دانش غربى. چون اسلام با عقل هماهنگي كامل دارد، پس ممكن نيست كه جلوي پيشرفت يا ترقي را بگيرد. اين استعداد اقتباس ممكن بود، مكتسبات از خارج را فقط به فنون محدود كند. عبده در اين مورد آشكارا از استاد خود سيدجمال الدين جدا مي شود و درباره ارزش اصلاحاتي كه مبتني بر شورش سياسي ضد استعماري و متكي بر براهين ديني باشد، ترديد مي ورزيد وي بر عكس چنين مي انديشيد كه رهايي جهان اسلام، وابسته است به آزادي فرد است و مي خواست قيدهاي ناشي از تقليدهاي نسنجيده و استنباط نادرست از احكام دين از ميان برود. (33). علل تفاوت عبده، بيش ازده سال در كنار سيد زيست. در مدت اقامت ده ساله سيد در مصر، سايه به سايه او حركت كرد و شاگرد وفادار و رفيق رزم و بزم سيد بود. پس از پايان تبعيد سيد به هند و بازگشت او به سوي كشورهاي خاورميانه و سفر او به اروپا، او از عبده مي خواهد كه به او بپيوندد و عبده، اين كار را مي كند و حدود 3 سال با سيد در اروپا، به نشر (عروة الوثقى) و ديگر فعاليتهاي سياسي مي پردازد. سيد در آن دوره، تمجيد و تعريف بسياري از عبده دارد. او را با ستايشها و اوصاف ارجمندى، ستوده است از جمله مي نويسد: مصر، بهترين منطقه در نزد من است. من در آن جا، از شيخ محمد عبده جدا شدم كه كوهي از دانش استوار بود و (خود) لشگري از حكمت، بزرگ منشي و بلند نظرى. (34). عبده نيز شيفته و مريد سيد بود. بارها، اين ارادت را نشان داد. پس از تبعيد سيد از مصر و شكست قيام عرابي پاشا، سيد در نامه اي به عبده، مصريان را به پيمان شكني و عدم همراهي كامل متهم مي كند و گويا در نامه خود، كم و بيش، به عبده نيز تعريض دارد. عبده، در پاسخ نوشته است: آنچه مولاي من در ارتباط با بي وفايي مصريان نوشته اند، شواهد بسيار دارد. حوادث تأييد كننده آن براي شما و من است. اما من چنين نيستم. شما، ما را از سرشت(خمود)مان بيرون آورديد، ما را به گياه غير بومي بدل كرديد كه آن زمين نمي تواند تغذيه مان كند. فضاي آن نمي تواند هواي كافي در اختيارمان بگذارد و... (35). مطالعه زندگاني اين استاد و شاگرد و تفاوتهاي فكري و رفتاري آن، ايجاب مي كند كه بررسي در خوري درباره زمينه ها و علل پيدايش اين اختلاف نظر صورت گيرد. هر دو، به اصلاح و تقويت بنيادهاي دين مي انديشيدند و اقتدار مسلمانان را، مي طلبيدند امّا چگونه شد كه در شيوه و رفتار، روشهايشان متمايز شد و ديدگاههاي متفاوت پيدا كردند. به خاطر اطاله كلام، متأسفانه مجال تحليل گسترده و دقيق، باقي نمانده است، امّا در حدّ اشاره، به چند نكته اصلي بسنده مي كنيم. 1. شكست قيام عرابي پاشا، تأثيري ژرف در روحيه عبده داشت. اين قيام از سپتامبر سال 1881 آغاز شد و در سپتامبر سال 1882 با دخالت انگليسها، به شكست انجاميد و رهبران آن به زندان افتادند. عبده نيز به عنوان يكي از رهبران قيام، به زندان مي افتد و پس از مدتى، به خارج از كشور، تبعيد مي شود. خيانت عده اي ازرهبران نهضت، سركوبي شديد قيام توسط عمال انگليس و... بذر نااميدي و يأس را در دل عبده بارور كرد. در نامه اي از زندان، مي نويسد: فلاني و فلاني دو گزارش داده اند و تمامي پيامدهاي حوادث گذشته را، بر عهده من نهاده اند و از هيچ گونه تحريف و دروغ، ابائي نكرده اند. (38). موضع عبده در ارتباط با اين قيام و تحليلهاي او در اين زمينه، نيازمند بحث تفضيلي است، امّا در مجموع، بررسي كنندگان زندگاني او به اين نكته اشاره دارند كه شكست قيام عُرابي پاشا تأثير ژرفي در روش و شخصيت عبده برجاي گذارده است. از جمله مي نويسند: ميان سيدجمال و شاگردش محمد عبده، تفاوتهايي آشكار شد و اختلافاتي سرزد. عبده، از نسل حاضر(در زمان خود) مأيوس بود. چون آنان را در قيام عرابي پاشا آزموده بود. (39). در مجموع، مي توان گفت تفكر ميانه روانه و اصلاحى، در بسياري از موارد، در بستر شكستها حركتهاي انقلابى، متولد مي شود. انقلابيون قديمي و يا ناظران روند يك قيام و جنبش، پس از سركوبي و شكست به گونه اي طبيعي به سوي انديشه هاي اصلاحي و تربيتي سوق داده مي شوند. وقتي كه خود يا ديگران را در حركتهاي شتاب خيز و حماسي ناتوان مي يابند، طبيعي است كه راه صواب را در گامهاي تدريجي و بي دردسر، يا با دردسر كمتر، جستجو مي كنند. مطالعه جنبشها و انقلابها، نشان مي دهد كه همواره پس از سركوب و ناكامي يك نهضت، تمايلات ميانه روانه و اصلاح گرانه، رو به افزايش بوده اند. كساني مانند سيدجمال استثناهاي زندگي بشري اند. كساني كه شكستها، آنان را به عقب نشيني وانداشته است، بلكه در مواضع خويش، استوارتر و حماسي تر حركت كرده اند. 2. زندگاني سيد، خود عامل ديگري براي گرايش عبده به اصلاح گرايي و ميانه روي بود. ناكاميهاي ظاهري سيد در مصر، هند، اروپا، ايران، افغانستان و عثمانى، اين تحليل را فراديد عبده به تصوير كشاند كه سيد به واسطه روحيه انقلابي و حماسي خويش، ناكام مانده است. او، مي ديد كه سيد در هيچ نقطه اى، زمينه فعاليت جدي پيدا نكرد، در هر نقطه اي كه فرود آمد، پس از مدّتي به واسطه درگيري با حاكمان، با قهر و اجبار، بيرون رانده شد و يا در نهايت، محبوس ماند و در كنار باب عالي پايان عمر خويش را گذراند. عبده كه زندگاني سيد را، لحظه به لحظه لمس كرد و يا در جريان آن قرار گرفت، طبيعي بود كه در شيوه و روش سيد، به ترديد افتد. از آن جا كه او در آرمانهاي سيد نقص و فتوري نمي ديد و همچنين در توانايي شخصي و قابليتهاي او، ترديدي روانمي داشت، نقد و كند و كاو خويش را به شيوه ها و روشهاي او مبذول مي كند و در نهايت، شيوه اي متمايز از او را برمي گزيند. در اين مقام، فرصت آن نيست كه از كاميابي و يا ناكامي سيّد سخن بگوييم، اما اشاره اي به سخن عبدالقادر مغربي مي تواند راهگشاي بخشي از آن تحليل باشد: 3. (عبده) شخصيتي عقل گرا و منطقي است. تأكيد او بر تعقل و خردورزى، در تمامي مقالات و نوشته هاي او موج مي زند. او مي كوشد دين، جامعه، انسان، سياست و همه چيز را از منظر(عقل) بنگرد، به نظاره بنشيند و تفسير و تحليل بنمايد. جوهره شخصيتي عبده، از جا نمايه خرد سرشار است. عواطف و احساسات كمرنگند و يا در ساحل اقيانوس خرد، آرميده اند. جايگاه شخصيتي عبده، درچونان گردونه اي است. او جز در تب و تاب انقلاب عرابي پاشا و در مدّت همجواري باسيّد، با ذهني صد در صد عقلاني و منطقي به قضايا مي نگرد. ذره اي تخطّي از شرايط و گذارها را روا نمي شمرد. اما سيدجمال، گونه اي ديگر است. او، عليرغم اطلاعات و حوزه گسترده دانش و عقلانيات، با شور و عواطف آميخته است. سيد جهان انساني را از منظر عقل و عواطف مي نگرد. گرچه در گردونه عقل، انسان گام به گام حركت مي كند و طفره بر او محال است، اما سيّد و كساني چون او، معتقد بودند كه تغيير جوهره باورها و عواطف، مي توانند جهشهايي را سر و سامان بدهند كه شايد در ابتدا دست نايافتني مي نمودند، بيان آتشين و كلام نافذ سيد، تماماً در راستاي تحول اجتماعي از راه تغيير و انگيزش عواطف و باورها، صورت مي يافت. او، بدان معتقد بود كه جوامع مسلمان، تنها مشكل كمبود دانش و تربيت ندارند، بلكه در گرايشها و تمايلات و عواطف نيز، سستي دارند. سيد، در مقاله اي كه با عنوان: (تعصب) مي نگارد، تلاش مي كند كه براي احساسات وطن گرايانه و دين خواهانه، مكانتي ترسيم كند. در مقدّمه اين مقاله، مي نويسد: تعصب، لفظي است كه در زبان مردمان افتاده است(بويژه در كشورهاي مشرق زمين) زبانها آن را مزمزه مي كنند و دهانها در محافل و مجامع، آن را پرتاب مي كنند(بي آن كه بدانند چه مي گويند) اين واژه، تكيه كلام سخنوران شده است... كمتر سخني است مگر آن كه در ابتدا، يا در حواشي و يا در پايان آن، از تعصب سخني به ميان نباشد. آنان، تعصب را ريشه هر مشكل و سر چشمه هر سختي مي دانند. گمان مي كنند حجابي سنگين و سدّي محكم، ميان متعصبان و رستگاري وجود دارد. آن را، علامت نقص و رايت رذيلت مي دانند. و در اين ميان، كساني كه چونان فرنگيان، خود را درمي آورند و در تقليد از آنان راههاي خبط و خطا مي پيمايند، بيش از ديگران درباره اين بدعت جديد! داد سخن مي دهند. مشاهده مي كني كه وقتي آنان در مفاسد تعصب سخن مي گويند، سر تكان مي دهند و با ريش شان بازي مي كنند و سبيل تاب مي دهند و اگر مي خواهند كسي را از رتبه بيفكنند، با لفظ فرانسوى(فناتيك) او را مي شناساند. اگر كسي را مخالف با مشرب خويش بيابند، او را متعصب مي خوانند و به او، اشارت و كنايت مي زنند و وقتي او را مي بينند، چهره را در هم مي گرداند و روي هم ترش مي كنند... (41). سيد، پس از مقدمه فوق، به اين نكته مي پردازد كه غربيان خود، از تعصبات ويژه اي برخوردارند و روند احساس زدايي در جهان اسلام با عنوان مبارزه عليه تعصب شگردي است كه خود آنان، براي به تمكين درآوردن ملل مستعمره طرحريزي كرده اند. درروند جنبش احياي دينى، درصد سال اخير، نكات بحث و نظر بسيارند. در مقولات قابل توجه و اساسى، آرا و عقايدي ابزار شده است كه هنوز مجال تحقيق و تفحص را بر مي تابد. نمونه اي كه اين نوشتار بدان پرداخته است تنها يكي از مقولات است و شايد يكي از كم دامنه ترين آن. در اين نوشته، تنها به روايت ديدگاههاي سيد و عبده بسنده شد. اگر فرصت و مجال مقتضي بود تا اين مقوله، در انديشه ديگر مصلحان جهان اسلام نيز بررسي شود، خود به يك رساله اي مستقل مبدّل مي گشت. اين مسأله، نشان مي دهد كه مباحث نظري - عملي در حوزه اصلاح مذهبي و اقتدار دينى، بس فراوانند و مطالعات تاريخي در اين زمينه، مي تواند راهگشاي پاره اي از مسائل امروز ما باشد. در پايان، اميدوارانه مي توان تمنا داشت كه صاحبان انديشه و قلم، همت گمارند و نهضت عظيمي را كه در سطح جهان اسلام، رونق يافته، قدر بدانند و در غناي تئوريك آن، تلاشي مضاعف انجام دهند و خداوند يار و ياور مصلحان خواهد بود.