نیچه؛ زندگی غم انگیز، فلسفه تراژیک

http://www.age-of-the-sage.org/philosophy/friedrich-nietzsche.jpg

Friedrich Nietzsche 1844 – 1900

  اشتباه نیچه، فیلسوف آلمانی، در آنجا بود که با آثار مارکس آشنا نشد. همسایه ما، یوسف می گفت که هر گاه دچار فشار و مشکلات روحی، اداری، شخصی و یا اجتماعی می شود، به مطالعه یکی از دهها کتاب بیوگرافی نیچه می پردازد تا از طریق همدردی دوطرفه، بخود آرامش دهد.

درباره نیچه می توان گفت که او زندگی غم انگیز و فلسفه ای تراژیک داشت. وی یک بچه آخوند مسیحی بود که پدرش را در کودکی از دست داد، و در پایان خود درسن 56 سالگی بعد از 10 سال جنون درگذشت. وی در دوران کودکی چشمانی نزدیک بین داشت و در نوجوانی به سردرد میگرن و ناراحتی گوارشی مبتلا شد، و در میانه سالی سفلیس گرفت، و در دوره سربازی، در جنگ میان آلمان و فرانسه از اسب چنان سقوط نمود که برای همیشه مجروح ماند، یعنی کسیکه از قهرمانی جنگی، اجتماعی، و فرهنگی سخن می گفت، خود انسانی ضعیف و غالبا بیمار بود و حتی برای اینکه چهره لطیف و زنانه اش را قدری خشن و مردانه کند، سبیلهای بلند و جاروبی لجوج آمیزی حمل می کرد. وی گرچه بدلیل نبوغ در سن 25 سالگی استاد دانشگاه در رشته یونان باستان شناسی شد، ولی درسن 35 سالگی به سبب بیماریهای روحی و جسمی مختلف بازنشسته شد و همچون یک کشتی شکسته در میان کوههای ایتالیا، دور از وطن، به مطالعه و فلسفه گری پرداخت.

وی تحت تاثیر تئوری تکامل داروین می گفت که خدا مرده است، و درباره قطع تحصیل خود در رشته الهیات به مادرش نوشت که دانشجو برای تحصیل این رشته باید حداقل دارای عقیده ای باشد. ازجمله دیگر شعارهای تحریک کننده نیچه این بود که می گفت او یک دینامیت است، و سراغ زنان می روید، شلاغ رافراموش نکنید، روشنفکران و ایدئولوگ ها نباید بیش از توانایی هایشان به مردم وعده دهند، چنان زندگی کن که آرزو کنی یکبار دیگر بدنیا بازگردی، خدای خسته از جهان وضعیف النفس دچار نفس تنگی همدردی باخود گردیده، امیداست که درآینده کسی مرا در ردیف مقدسین تاریخ بشمار نیاورد، انسان جانوری است گله ای که براثر نیاز، بیکاری، و بی حوصله گی، دچار نوستالژی کشف حقیقت شده، ولی حقیقت یک دروغ و بازی زبانی است و انسان در زبان، بازی بادروغ را بازیافت.

گروهی از مورخین تاریخ می نویسند که نیچه انگشت اش را روی زخمهای فلسفه غرب قرارداد، گرچه گروه دیگری فلسفه او را غیرعلمی و جنجال برانگیز می نامند. او نه تنها دین و فلسفه پیش از خود، بلکه با هومانیسم غربی نیز وداع نمود. وی می گفت که شناخت عینی، غیرممکن است و زبان یک وسیله مناسب برای معرفی واقعیت نیست و مسیحیت در ادعای حق خود، باکمک دگم هایش، برای کشف حقیقت شکست خورده است. توماس مان، نیچه و شوپنهاور را پیشگامان تئوری ضمیرناخودآگاه فروید می دانست. نیچه بعنوان اخلاقگرا، شاگرد شوپنهاور است. او به تقلید از هلدرلین، شاعرآلمانی و معلم ادبی اش، دچار بدبینی فلسفی شده بود و می گفت که چون ما خود را نمی شناسیم، نمی توانیم صاحب تئوری شناخت گردیم، به این دلیل هیچگاه درجستجوی خود نبوده ایم، و انسان درطول تاریخ فقط به شناختهایی نائل آمده است که در مبارزات تئوری تحول و تکامل بدان نیاز داشته. افکار نیچه در بحث میان طرفداران روشنگری پسا مدرن و پست ساختارگرایی کنونی نقش مهمی بعهده گرفته اند.

نیچه زیر تاثیر سوسیال داروینیسم می گفت که چون انسان نوعی حیوان است، افکارش نیز گاهی حیوانی هستند و دچار غرایز، شهوات، و خواسته های وحشیانه شده و شناخت او محدود است. مهمترین اقدام نیچه کوشش برای تغییر ارزشهای مسیحیت بود. وی می نویسد که درکتاب طبیعت باید حقیقت جهان را خواند. وی می گفت که تغییر و ارزشگذاری جدید ارزشها نشانه اقدام آزادی انسان است. در نظر او فرهنگ یعنی وحدت سبکهای هنری در تمام کوششها، فعالیتها و خلاقیت های زندگی یک خلق. او مدعی بود که سقراط ، پدر تمام انسانهای روشنفکر و تئوری گرا، مسئول زوال و نابودی غرایز خلاق و طبیعی انسان است. در نظر نیچه، اخلاق مسیحی راه سقراط را ادامه داد و موجب سانسور رشد غرایزطبیعی انسان شد. وی می گفت که سالهاست که جهان حقیقی مسیحیت و غرب، خود افسانه شده اند. پیرامون نیچه اشاره می شود که اگر او هنرمند ادبی زمان نبود، بعدها این چنین ادیبان را تحت تاثیر خود قرار نمی داد. سبک ادبی هنرمندانه و تیزهوشی روانشناسانه و روشن بینی انتقاد اخلاقی او، بعدها هنرمندان و فیلسوفان بسیاری را تحت تاثیر خود قرارداد.

نیچه فلسفه خود را آینده نگر می دانست، گرچه به خویشاوندی خود با نیهلیسم نیز اعتراف داشت. به نظر منقدین، او نه تنها مچ مسیحیت سنتی را باز کرد بلکه به افشای ساده لوحی دگماتیسم فلسفی، علمی، و عینی گرایی نیز پرداخت. امروزه او را آغازگر فلسفه مدرن غرب می دانند چون او سنت و ارزشهای حاکم زمان خود را بطور رادیکال زیر سئوال برد. در پایان قرن 19 نیچه راهنمای فلسفه مدرن غرب گردید، باکمک او فلسفه مدرن اروپا آغاز شد. نوع دیگر فلسفه غرب باکمک هگل، مارکس، و کیرکگارد، در پایان قرن 19 به اوج خود رسیده بود، نیچه این فلسفه پیش از خود را بدون استفاده از سیستم گرایی و ایدئولوژی در مسیر مدرن دیگری وارد نمود. وی یکی از منقدان و تحلیگران مهم فرهنگ و دین جامعه زمان خود بود. تشخیص ها، پیش گویی ها، و اعلان نیهلیسم اروپا، نشان از آن داشت که او حرف قرن خود را زده. او نگاهی روانشناسانه به حقیقت، فرهنگ، و اخلاق غرب که قرنها زیر تاثیر مسیحیت و مکتب اسکندریه یونان باستان بود، نمود. او در روانشناسی نه شاگرد کیرکگارد بلکه شاگرد داستایوسکی است. نیچه در استتیک ادبی و هنری پیرو الهه شور و شوق و اشتیاق یونانی یعنی دینوسیوس است و به رد دیالکتیک و منطق سقراط که پیرو الهه ای بنام آپولو بود، می پرداخت. نیچه درمقابل اعتقادات مسیحی مانند روزقیامت، آندنیا، روح وگناه، مقوله آزادی اراده را قرار داد. وی جریان ابدی مرگ و زندگی انسان را بخشی از چرخش دورانی فلک می دانست که دائم تکرار می شود. پیرامون تاثیر نیچه روی فلسفه سیاسی و ایدئولوژی فاشیسم امروزه ادعا می شود که از وی سوء استفاده شده، و میان طرفداران نازیسم و نیچه یک سوء تفاهم پیش آمده. فاشیسم می خواست باکمک نظرات نیچه، ایدئولوژی خود را انتقادی و تاریخی نماید تا تئوری نژادی و دیکتاتوری اسطوره ای رهبری را توجیه نماید.

بعد از پایان جنگ جهانی دوم، لوکاچ باکتاب" نابودی عقل وخرد "، نیچه را مقصر رشد فاشیسم درآلمان نمود. نیچه از حود یک فلسفه سیاسی سیستماتیک بجانگذاشته است، گرچه فلسفه او تاثیر سیاسی جهانی داشته. در سال 1941 فیلسوف سوئیسی، هانز بارت نوشت که اهمیتی که ایدئولوگهای دولتهای توتالیتر به نظرات نیچه می دهند، ناشی از یک سوء تفاهم و سوء استفاده عمدی است. باوجود تحقیقات فراوان، تضادها و اشتباهات فلسفه نیچه هنوز کاملا قابل شناخت نیستند. نیچه می گفت که مسیح و سقراط بجای اراده بقدرت رسیدن، ادعای حاکم شدن اخلاق را در سرلوحه خود قرار دادند. چون زبان و قلم نیچه در زمان خود یک حادثه سیاسی و تحول فکری خاص بود، او اغلب مورد سوء استفاده غرض ورزان قرار گرفت، و چون نیچه طرفدار نوعی روشنگری است، نازیها در عمل و تئوری نمی توانستند بدون جعل نظرات وی، از او استفاده نمایند. از جمله موضوعات مورد استفاده فاشیسم، مبحث انسان برتر و اراده بقدرت رسیدن، بقلم نیچه بودند، به این دلیل بعد از پایان جنگ جهانی دوم، برای فاشیسم زدایی آلمان ،- آمریکا و سایر کشورهای متفق، نقد و افشای نظرات نیچه را مورد توجه قرار دادند. نیچه در جاهای مختلف آثار خود به رد: لیبرالیسم، سوسیالیسم، فمنیسم، دمکراسی، و جامعه شهروندی(بورژوایی؟) پرداخته است. در فصل چهارم کتاب" چنین گفت زردشت "، نیچه به طرح دیالوگی میان آخرین پاپ و زردشت می پردازد. والتر نیگ، یکی از روحانیون مسیحی، نیچه را یک نامقدس کبیر نامید.