از ماكياولی تا جان لاک ( سیری در اندیشه سیاسی جدید ) قسمت دوم
اين دو تن از لحاظ سير انديشه سياسي، تفكراتشان اهميت خاصي دارد و آنها نمايندة رشد دولتهاي مستقل ملي هستند. علت اساسي پيدايش ايدة حكومتهاي مستقل ملي را بايد در شكلگيري طبقه متوسط شهري جستجو كرد. با انقلاب تجاري و گسترش فعاليتهاي اقتصادي طبقه نوخاسته به پيشرفت در امور اقتصادي و نظم و امنيت داخلي علاقهمند شد. متفكران اين دوره ميكوشيدند تا حكومتهاي مستقل ملي را تثبيت كنند. اين تلاشها، آن چيزي است كه درنهايت به پيدايش مكتب استبداد منجر شد. متفكراني كه در اين زمينه فعاليت كردند ژان بدن فرانسوي و توماس هابس انگليسي بودند.
الف) ژان بدن (1530-1596م.).
بحث دربارة بدن(20) را بايد ابتدا با اوضاع و احوال زمان او شروع كرد؛ زيرا آراء و انديشههاي يك متفكر تحت تأثير شرايط و اوضاع و احوال زمانش قرار ميگيرد. بدن جزء متفكراني است كه در رشته حقوق تحصيل كرده بود. او در فرانسه متولد و در دانشگاه «تولوز» به تحصيل حقوق مشغول شد. بدين ترتيب وي خود به خود ذهني نسبتاً قوي و علاقهمند به مسائل حقوقي پيدا كرد. در زمان اوضاع و احوال فرانسه به علت تعارضات مذهبي مغشوش بود. قرن بدن قرن شانزدهم ميلادي است كه قرن رفرم مذهبي است. رفرم فرانسه نيز تحت تأثير عقايد كالون قرار گرفته بود. در اين دوره برخوردهاي مذهبي شتاب بيشتري گرفت و سبب سنگينتر شدن جو سياسي فرانسه شد و كاتوليكها و پروتستانها تعارضاتشان شدت گرفت. از نظر زماني كاتوليكها با سابقه بودند و در سياست نفوذ داشتند؛ اما پروتستانها گروههاي جديدي بودند كه خواهان نفوذ در مسائل سياسي بودند. با برخوردهاي اين دو گروه تعصب ديني شدت يافت.
حركت اصلاحي كليسا به دليل برانگيختن احساسات مذهبي، جوّ سالم و روشن رنسانس را تيره و تار كرد. بدن جزء افرادي بود كه به اجتماع سياسي به نام «اجتماع سياسيون» وابستگي داشت. اين اجتماع متشكل از روشنفكران، وكلا و سياسيون بود كه ميخواستند جوي را در فرانسه ايجاد كنند كه مسائل مذهبي در درجه دوم اهميت قرار بگيرد و افراد به علت ارتداد حقوقشان را از دست ندهند. كليساي كاتوليك هم اجتماعات خاص خود را داشت. اين عده تا آنجا پيش رفتند كه واقعه «سن بارتلمي» را به وجود آوردند. اينگونه بود كه كاتوليكها با ايجاد اتحاديهاي به نام «ليگ» به مخالفت برخاستند.
ژان بدن در زندگي سياسي خويش بين اين دو گروه نوسان داشت. او توانست از طرح مذهب كاتوليك به عنوان يك دين رسمي خودداري كند. اما بعدها احساس كرد كه تنها ماية اتحاد فرانسه پيوستن به «ليگ» است. هانري چهارم به علت قتل عامي كه پيش آمده بود توانست به عنوان تنها وارث سلطنت، قدرت را به دست گيرد. بدين ترتيب طرفداران پروتستانها به حكومت دست يافتند. در اين زمان بدن مجدداً خواست به پروتستانها نزديك شود، اما اجل مهلتش نداد. وي به عنوان يك متفكر سياسي از لحاظ سياسي تا حدودي شخصيتي متناقض داشت. اما چيزي كه او را مهم جلوه ميدهد، بررسي آراء و نظريات اوست كه در عصر خودش تا حدودي از زمان فراتر ميرود. بدن از مردم طبقه سوم است. طبقه اول روحانيت، طبقه دوم اشراف و طبقه سوم ديگر طبقات اجتماعي فرانسه بودند. دو طبقه اول ممتاز بودند ولي طبقه سوم طبقهاي بود كه در اواخر قرون وسطي ظاهر شده بود و نسبت به دو طبقة ممتاز سابقه چنداني نداشت. اين طبقه كه براي نخستينبار در سال 1302 در مجلس اتاژنرو شركت كرد، تركيب جديدي را در مجلس فرانسه به وجود آورد. اينكه بدن از طبقه سوم بود در تأليف آثارش تأثير گذاشت. او به زبان فرانسوي مطلب مينوشت، اما زبان علمي آن روز لاتين بود. او علاقهمند بود كه آثارش را به زبان مردم خودش بنويسد. وي در كتابش با عنوان شش گفتار در باب جمهوري كه بعداً آن را به زبان لاتين ترجمه كرد، نظرياتش را بيان ميكند.
آنچه در تفكر وي اهميت دارد، عنوان «جمهوري» است. او جمهوري را در مفهومي كه ارسطو و افلاطون به كار بردند، به كار ميگيرد. يعني به مفهوم «عام» دولت و امور مردم. بدن در اثرش از متفكران قديمي كمك ميگيرد و تا حدودي تأثير ارسطوست، هرچند كه در اين كتاب تفاوتهايي هم با ارسطو دارد.(21)
شايد مهمترين بحث بدن دربارة دولت باشد كه به نظر او دولت عبارت است از مسأله قانوني بودن و اينكه حكومت يك نهاد قانوني است و بحث را با قانون آغاز ميكند. اما وقتي قوانين را بر ميشمرد وارد تفصيلات نميشود و در مورد قوانين طبيعي زياد شرح نميدهد. از نظر او معيار پيدايش حكومت عبارت است از قانوني بودن. بعد از اين اصل است كه دو اصل ديگر ظاهر ميشود. يكي مسأله خانواده و ديگري حاكميت. در بحث خانواده بدن منشأ اجتماع را خانواده ميداند كه اين خانواده منشأ پدرسالاري دارد و پدر بر خانواده ولايت دارد. نهاد اصلي جامعه از نظر بدن خانواده است و خانواده مانند سلول جامعه ميباشد. او به خانواده نظر مساعد دارد و قدرت پدر را تأييد ميكند.
صرفنظر از مسأله خانواده وي معتقد بود كه جهت و هدف تشكيل حكومت با آنچه گذشتگان ميگفتند فرق ميكند. در گذشته معتقد بودند كه هدف از تشكيل دولت شاد كردن مردم است، اما از نظر بدن اين تعاريف كامل نبود. يعني اينكه شادي و خوشي مردم هدف دولت است، اما كافي نيست، بلكه بايد مسأله را بالاتر و غايت دولت را چيز ديگري دانست. او معتقد است كه غايت دولت كمال معنوي و فضيلت است كه اين امر حاصل نميشود مگر با رفع حوائج مادي. او معتقد است كه انسان دوگانه است، روح و روان دارد و اقتضائات فيزيولوژيك. بنابراين بايد نيازهاي هر دو بعد انسان فراهم شود. او جامعه را مثل انسان ميداند، يعني چنانچه نيازهاي مادي انسان تأمين نشود ميميرد جامعه هم همينطور است. از نظر او بايد مايحتاج عمومي تأمين شود و همه مردم را به سوي نيكي سوق دهد. اين گونه است كه انسان احساس امنيت و آرامش ميكند. يعني هم از ماديات و هم از معنويات بهرهمند ميشود. تا اينجا روشن است كه بدن هيچيك از دو وجه را نفي نميكند و مانند گذشتگان معتقد است كه سعادت و رستگاري انسان مهم است، ولي روي مسائل مادي تكيه بيشتر ميكند.
در مفهوم حاكميت، بدن نظر خودش را روشنتر بيان ميكند. زيرا او نخستين كسي است كه اصطلاح حاكميت را در عرف سياسي به كار ميبرد. تا اين زمان روي مسأله حاكميت بحث چنداني نشده بود؛ زيرا اين مفهوم در نزد كليسا و امپراتوري پنهان باقي مانده بود. اما در عصر جديد به علت به وجود آمدن حكومتهاي مستقل ملي مفهوم پيدا كرد. حاكميت يعني قدرت مردم يك جامعه كه آن را از طريق فرمانروا اعمال ميكنند. بنابراين حاكميت دو خصلت آشكار دارد؛ مستمر بودن و مطلق بودن. حاكميت زماني مطلق است كه در آن هيچ شريكي وجود نداشته باشد. يعني كسي كه قدرت را در دست دارد، تنها مجري قوانين است كه از كس ديگري دستور نميگيرد و فقط از خداوند اطاعت ميكند. پس يكي از ويژگيهاي حاكميت، مطلق بودن است. فرمانروا براي اجراي قانون به مشورت با ديگران نياز ندارد، اما اگر قرار باشد با كس ديگري مشورت كند، اين حاكميت ديگر مطلق نيست و شريك پيدا كرده است. قوانين نبايد دست پادشاه را ببندد، خود پادشاه مجبور به اجراي قوانين نيست و عرف و سنت نيز نبايد مانع قانون باشد. قانون ميتواند سنت و عرف را نقض كند و از اعتبار بيندازد. پادشاه است كه حق ضرب سكه و حق اعلان صلح و جنگ را دارد. اينجاست كه مفهوم حاكميت با حكومت فرق ميكند. حاكميت هيچگاه از بين نمي رود، زيرا حاكميت قدرت قانوني يك ملت است. پس چيزي كه عوض ميشود حكومت است و حاكميت ملي ملتها هيچگاه از بين نميرود؛ مگر با غلبه دشمن خارجي. او در بحث دربارة حاكميت به شمردن اوصاف حاكميت، يعني مطلق بودن، مستمر بودن، دائمي بودن و هميشگي بودن قدرت ملت ميپردازد. يعني در هر جا كه دولت وجود دارد حاكميت ملت نيز وجود دارد كه هم مطلق است و هم هميشگي و مستمر. هيچگاه قدرت مطلقه در نزد او مترادف با استبداد نيست. او طرفدار قدرت مطلق دولت است، اما طرفدار استبداد نيست. وي بين اين دو مفهوم تفاوت قائل است. استبداد يعني هر حاكميت، بالضروره بايد مطلق باشد، ولي هر قدرت فائقهاي مستلزم حاكميت نيست. از نظر او حاكميت تنها اطاعت از قانون نيست. از نظر او همه فرمانروايان اجازه دارند كه قدرت مطلقه را اعمال كنند و اين به علت وجود نيرويي است كه دارند. پادشاهان كساني هستند كه نه به دليل ميل و خواهش خود بلكه با شناختي كه از قوانين كلي دارند به فرمانروايي ميرسند. حكومت آنها توأم با خودسري و هوي و هوس نيست، بلكه حكومت عدل است و بايد امنيت را ايجاد كند. او معتقد است حكومتها ميتوانند چند نوع باشند و سه نوع حكومت را بر ميشمرد؛ حكومت پادشاهي، آريستوكراس و دموكراسي.
اما خود بدن نسبت به حكومت سلطنتي نظر مساعدي دارد. او معتقد است كه حكومت سلطنتي بيشتر با فطرت انسان سازگار است و در حكومت سلطنتي قدرت واقعي در اختيار فرمانرواست. در حكومت پادشاهي تعارض قدرت وجود ندارد و قدرت در دست يك نفر است و اوست كه قدرت را قبضه ميكند. پادشاه دستش باز است و ميتواند هركسي را كه دلش بخواهد به مجلس بفرستد. وي دلايلي را در تأييد سلطنت ميآورد و ميخواهد بگويد كه سلطنت مطلقه در فرانسه مفيدتر است. از نظر بدن حكومت دو شكل دارد: 1) حكومتهاي مشروع كه موروثي هستند و منشأ قانوني دارند. 2) حكومتهاي نامشروع كه منشأ غيرقانوني دارند.
اينكه بدن روي حاكميت تأكيد ميكند دليل دارد. زيرا او ميخواهد قدرت را به فرمانروا بدهد و تأكيد او بر اين است كه در گذشته امپراتوري سابقه طولاني داشت و پاپها هم قدرت فوقالعادهاي داشتند. پس تلاش ميكند كه تا حدودي از اهميت مسائل ديني بكاهد و برتري منافع سياسي را بر منافع مذهبي نشان دهد. وي ميكوشد مذهبي را بپذيرد كه با عقل سروكار داشته باشد، بنابراين فرقهگرايي مذهبي را نميپسندد. او نسبت به مذهب نظر مساعدي دارد، در عين حالي كه در تضعيف قدرت كليسا ميكوشد. در اين زمان فئودالها در فرانسه در صحنه بودند و اشراف زميندار كه داراي محاكم خاص خود بودند با مقيدات فئودالي همچنان بر فرانسه سايه افكنده بودند و مانعي بودند بر سر راه رشد بورژوازي فرانسه. بنابراين بدن تلاش ميكند كه اشراف را به نفع پادشاه فدا كند و حكومت مطلقه را تأمين نمايد، با تكيه بر قدرت حاكميت و قانوني بودن قدرت.
بدن تا آنجا پيش ميرود كه راه را براي وحدت داخلي هموار ميكند. يعني تأمين منافع مادي طبقه نوخاسته از اين زمان شروع ميشود و رابطه مناسبي بين طبقه نوخاسته و سلطنت پديد ميآيد و بتدريج نقش فئودالها و اشراف كاهش مييابد. بدن نمايندة طبقه خودش است و راه را براي استبداد همواره ميكند. از نظر مباحث اجتماعي هم افكار بدن مهم است. از نظر او بازرگاني سبب نظم و امنيت ميشود. وي طرفدار جنگ نيست و معتقد است كه جنگ ضرورت ندارد، مگر اينكه دفاع لازم باشد. او جنگ را مخل نظم و امنيت ميداند، دولتي را كه او در نظر دارد حكومتي متكي بر صلح و ايجاد نظم و امنيت و عدالت است.
بدن نميتواند عدالت اجتماعي را با قانون طبيعي عوض كند. از نظر او افراد داراي حقوق طبيعي هستند و يكي از حقوق طبيعي مالكيت است و وظيفه دولت هم حفظ مالكيت. او همچنين ميپذيرد كه علت شورش مردم فقر است. پس معتقد است دولت حق ندارد كه مالكيت افراد را لغو كند. در اين صورت او نابرابري اقتصادي، اجتماعي را صحّه ميگذارد. چون وي مالكيت را نميتواند لغو كند با چنين زمينههايي بعضي از افكار او جنبه واپسگرايانه دارد.
در مجموع بايد گفت كه بدن متفكر عصر جديد است و جهانبيني او متحرك و پوياست و تا حدودي متأثر از عالم اسلامي. وي تا حدودي از ابن خلدون متأثر شده است. امروزه به افكار و آراء بدن توجه نميشود، اما او در زمان خودش مطرح است و به نسبت زمان خودش آراء قابل توجهي را در زمينة سياست ارائه كرده است.(22)
ب) توماس هابس (1588-1679م.).
يكي از معروفترين متفكران انگليسي قرن هفدهم توماس هابس است. او زماني متولد شد كه دولت انگلستان قدرت فوقالعادهاي كسب كرد و موفق شد در سال 1588 آرماداي اسپانيا را در نبرد دريايي درهم بشكند. هابس در انگلستان تحصيلات عاليه داشت. مسلماً دانشگاههاي قديمي كمتر عظمت قبلي خود را داشتهاند و افراد در اين عصر بيشتر به مطالعات شخصي علاقهمند بودند.
هابس نيز اينگونه بود. او در آغاز به فراگيري زبان لاتين علاقه داشت و توانست تاريخ «توسيديد» را ترجمه كند. عدهاي معتقدند كه كتاب توسيديد بر روي افكار هابس تأثير گذاشته است. توسيديد مخالف دموكراسي بود و هابس نيز از اين نظر تأثير ميپذيرد. او با خانوادههاي اشرافي سروكار داشت و به تعليم و تربيت شاهزادگان انگليسي ميپرداخت. اوضاع و احوال انگلستان در زمان او مغشوش بود. در قرن هفدهم انگلستان دچار انقلاب شد. در آغاز اين قرن سلطنت از تئودورها به استوارتها منتقل شد. در اين قرن مسائل عمدهاي سبب درگيري بين پادشاه و پارلمان شد. پادشاه به عللي نميخواست امتيازاتي را به پارلمان بدهد و به همين علت پارلمان با پادشاه در تعارض قرار گرفت و اين امر سبب سقوط سلطنت گرديد. هابس رسالهاي دارد با عنوان لوياتان كه در آن به استبداد نزديك شده و از قدرت پادشاهان دفاع كرده است. بعد از سقوط سلطنت و به قدرت رسيدن كرامول، هابس به خارج از كشور فرار كرد. وقتي كه حكومت كرامول تثبيت شد از آنجا كه كرامول ريشههاي ديكتاتوري داشت اجازه داد كه هابس به كشور باز گردد؛ اما بعد از مدتي سلطنت به انگلستان بازگشت و هابس مجدداً در خدمت سلطنت درآمد. وي وقتي كه لوياتان را نوشت دچار مشكل شد؛ يعني احساسات جناحهاي مختلف را برانگيخت. وي در اواخر عمر دست از نوشتن آثار سياسي برداشت. عمر او زياد بود، يعني بيش از نود سال عمر كرد و در اواخر اواخر عمر خويش ايلياد و اوديسه را ترجمه كرد. اين عمر طولاني به او اجازه داد كه تأليفات متعددي داشته باشد، حتي كتابي در مورد انقلاب انگلستان نوشت. بدين ترتيب او متفكري است كه در فراز و نشيبهاي سياسي سير ميكند و طرفدار استبداد است. هابس به لحاظ سيستم فكري با خصوصيتهايي شناخته ميشود كه تاكنون كمتر به آن اشاره شده است. در گذشته متفكران، پيدايش حكومت را ناشي از غريزه و مسائلي از اين دست ميدانستند. اما مهمترين ويژگي هابس اين است كه معتقد بود تشكيل حكومت و پيدايش دولت براساس آنچه گذشتگان ميگفتند صحيح نيست و آنها بر خطاست. علت اصلي پيدايش حكومت از وضع طبيعي ناشي ميشود. او معتقد است كه وضع مقدم بر دولت وضع طبيعي است. او همچون ماكياول به روان انسان توجه دارد و معتقد است كه هركسي به دنبال نفع شخصي است، اما انسان به لحاظ فيزيولوژيك نيازهايي دارد و انگيزههاي انسان را به حركت وا ميدارد. هركس به دنبال اين است كه جان و حيات خود را حفظ كند. پس هيچكس نيست كه جان خود را دوست نداشته باشد. ولي در حفظ جان است كه انسان دچار مشكل ميشود. زيرا انسانها به لحاظ روانشناسي خصوصيات ويژهاي دارند؛ يعني همه جاهطلب و نفعپرست هستند. هر انساني اين خصوصيات را داراست و اشكال كار انسانها اين است كه هيچكس، كس ديگري را قبول ندارد. همه خود پسندند و چون همة انسانها اينطورند دنياي آنها دنياي مشكلي و هركسي ميخواهد جاهطلبي خود را ارضاء كند و اين امر موجب تصادم بين آنها ميشود. پس انسانها در حالت طبيعي اين خصوصيات را دارند. در وضع طبيعي اين خصوصيات موجب تبديل شدن جامعه انساني به جامعه جنگلي خواهد شد؛ يعني كسي كه قويتر است پيروز ميشود و ضعيفها نابود ميگردند.
هابس ميگويد درست است كه انسان ميخواهد آرامش و امنيت داشته باشد، اما اين خواسته در وضع طبيعي ممكن نيست. زيرا هميشه به وسيله ديگران در تهديد و خطر است و همه انسانها عليه هم هستند. همه انسانها گرگ يكديگرند. اينجاست كه او در پيدايش جامعه، بر خلاف متفكران قديم، اصل جديدي را مطرح ميكنند و آن اينكه انسان متوجه ميشود كه ضرورت ايجاب ميكند با ديگران توافق كند و اين توافق منشأ قرراداد است. افراد بايد قدرت خود را به يك نفر واگذار كنند و آن يك نفر قدرت فائقه را در دست بگيرد و اعمال قدرت كند. هابس معتقد است كه همه بايد تمامي حقوق خود را واگذار كنند و فقط يك حق را واگذار نكنند و آن حق حيات است. اصلي را كه او پيش ميكشد اصل قرارداد است؛ يعني همه به نفع همه از قدرت خود صرف نظر ميكنند و قدرت خود را به يك نفر واگذار ميكنند تا نفع همه برآورده شود.
او معتقد است كه منشأ حكومتها دو نوع است؛ يعني حكومتها يا منشأ تأسيسي دارند و يا اكتسابي. حكومتهاي تأسيسي يعني حكومتهايي كه بر اساس قرارداد است و افراد از وضع طبيعي خارج شده و به تأسيس حكومت پرداختهاند. اما يك نوع حكومت وجود دارد: پادشاهي، آريستوكراسي و دموكراسي. ولي در بحث پيرامون انواع ديگر حكومت نظر قدما را قبول ندارد و معتقد است كه حكومتها كلاً همين سه نوع هستند و حكومتهاي انحرافي ديگري كه نام برده مي شود در واقع اصلاً وجود ندارد. از نظر او كساني كه با حكومت سلطنتي دشمني ميورزند به اين نوع حكومت، حكومت جباري ميگويند يا كساني كه با حكومت آريستوكراسي مخالفند به آن اليگارش ميگويند. پس اين مفاهيم در ذهن افراد است و وجود خارجي ندارد.(23)
دربارة اين سؤال كه آيا در دورة اوليه وضع طبيعي بوده است يا خير؟ بايد گفت كه از نظر تاريخي هيچكس نميداند كه جوامع در آغاز چگونه بوده است. ولي استدلال هابس اين است كه اگر افراد با هم قرارداد نبندند يا قانون را رعايت نكنند و اطاعت نكنند دچار مشكل ميشوند. او در اطاعت از دولت دو حقوق براي انسان قائل است يكي حق حيات است؛ يعني زماني كه فرمانروا به فرد دستور ميدهد و در آن دستور جان انسان به خطر ميافتد، او ميتواند از فرمان اطاعت نكند. دوم اينكه، اگر حكومت نتواند نفع همه را فراهم كند و امنيت و آسايش به وجود آورد فرد ميتواند اطاعت نكند. او در زمينه استبداد تا آنجا پيش ميرود كه عنوان نظريه پرداز استبداد را به خود ميگيرد و حاكميت و حكومت را تفكيكناپذير ميداند.
هابس معتقد است كه اشكال كار انگلستان در اين است كه حكومت در آن تجزيه شده است. چرا كه در يكسو پارلمان و در سوي ديگر پادشاه قرار دارد. اگر قدرت به دست پادشاه بود آنگاه امنيت و آرامش و عدالت تأمين ميشد. بحث هابس درباره دولت عبارت است از تعبيري كه از لوياتان(24) ميكند. لوياتان نام نوعي تمساح و ماهي بزرگ در درياست كه همة ماهيها از او اطاعت ميكنند؛ اما موجودات خارجي ميخواهند كه اين ماهي را بگيرند. هابس حكومت را مثل يك غول بزرگ ميپندارد كه همه بايد از او اطاعت كنند. اين چنين است كه به تدريج او راه استبداد را هموار ميكند. در واقع ميتوان گفت كه او قدرت را به دولت منعكس ميكند و آن تفاوتي را كه بدن براي حكومت و حاكميت قائل است در آراء او منعكس نيست.(25)
با اين انديشههاي استبدادي بود كه دولتهاي مستقل ملي شكل گرفتند و پادشاهان توانستند قدرت طلبان را محدود و اشراف را سركوب كنند. بنابراين منافع بسياري از اين كار به دست آمد. با ايجاد ارتشهاي منظم، نيروي نظامي مزدور بينياز شد و حكومتهاي مستحكمي با تكيه بر سرزمينهاي ملي پديد آمدند. پادشاهان از قدرت كليسا كاستند و خود فعال مايشاء شدند. بدين ترتيب متفكران سياسي راه را براي استبداد هموار كردند و تئوري قدرت مطلقه را به استبداد كشيدند. در حالي كه در ميانه قرن هفدهم ضرورت مقابله با استبداد نيز شكل گرفت و كساني كه واضع نظريات استبدادي بودند از بطن آن نظام استبدادي پديد آمدند، اما اين امر نشان ميدهد كه با رشد طبقه متوسط اينك آنان خواهان كسب قدرت سياسي هستند و برآنند كه اهرمهاي سياسي قدرت را به دست گيرند. اين امر خود عامل به راه انداختن انقلابات بوژوايي و دموكراتيك بود كه به نفع طبقه بورژوا صورت گرفت. متفكران سياسي نيز افكارشان را از اين پس در مسير افكار ضد استبدادي قرار دادند و بر عليه استبداد سخن گفتند؛ به گونهاي كه در مقابل بدن، لاك و در مقابل هابس نيز متفكراني چون مونتسكيو سر برآوردند.
به نظر مي رسيد ستاره بخت رژيم صهيونيستي شروع به تابيدن گرفته و خواهان استيلا بر جهان عرب و اسلام است؛ اما شواهد نشان مي دهدكه اين رژيم از درون و از بعد اجتماعي در حال فرو پاشي است. اين نكته اي است كه مطبوعات عبري بر آن اذعان دارند.
طي سال هاي اخير، حوادث خشونت بار در ميان جوانان دختر و پسرافزايش چشمگيري يافته و حوادثي چون تجاوز جنسي، آزار و اذيت جنسي، چاقو كشي در مدارس، حمله دانش آموزان به معلمانشان وهمچنين انصراف از خدمت به همراه بحران اقتصادي، از جمله عواملي هستندكه جامعه رژيم صهيونيستي را در منجلابي از بي ثباتي اجتماعي و تمردها فرو برده است. اين همه نشان از تدابير نادرست مسئولان اين رژيم نامشروع، خطا و آزمون بودن سياست هاي مديران آن است.
1. نمادهايي از فرو پاشي اخلاقي
افزايش استعمال مشروبات الكلي و مواد مخدر
آمار جديد منتشر شده در تل آويو، افزايش مصرف مشروبات الكلي واستفاده از مواد مخدر را در ميان دانش آموزان مدارس اين رژيم نشان مي دهد. بنابر نوشته (اعلام) پنجم ژوئن سال 2000 روزنامه هاآريف، طبق نظر سنجي اي كه وزارت كار و رفاه اجتماعي رژيم صهيونيستي، به تازگي انجام داده است، در صد بالايي از دانش آموزان مدارس رژيم صهيونيستي به مشروبات الكلي اعتياد دارند.
از سوي ديگر، داده هاي منتشره از سوي انجمن سلامتي كودك دررژيم صهيونيستي، نشان مي دهد كه طي سال 1999 تا 2005، تعدادجوانان اسرائيلي كه به اتهام حمل و فروش مواد مخدر دستگير شده اند، به 30 درصد حتي بيشتر افزايش يافته است؛ به گونه اي كه در سال 1998، لوايح اتهامي كثيري عليه جوانان ارائه شده بود كه بيشتر به اتهام حمل و معامله (خريد و فروش) مواد مخدر، آن هم نه براي مصرف شخصي، دستگير شده بودند. اين در حالي است كه ميزان لوايح اتهامي مشابه درسال 1999 به صورت قابل توجهي افزايش يافته است.
روزنامه عبري يديعوت آحر و نوت، به نقل از پرفسور ريچارد سير ائيلوويتز، از دايره كار و امور اجتماعي دانشگاه بن گوريون آورده است: مسئله داد و ستد و مصرف هروئين بر تمام مسائل زندگي تأثير گذاشته و موجب افزايش انتقال بيماري ها و ارتكاب جنايات خشونت بار مي شود. وي خواهان اتخاذ موضعي مناسب در خصوص اين بيماري اجتماعي شده است. (شيد ايتان) كه در جمع آوري اين تحقيق، همكاري و مشاركت داشته است، اظهار كرده است: فقط درصد اندكي از معتادان به مصرف هروئين، از توجهات بهداشتي و پزشكي برخوردارند و تنها عده معدودي از اين افراد موفق به ترك اعتياد خواهند شد. همين روزنامه در ادامه مي نويسد: بيش از 50 درصد دانش آموزان به گونه اي در حوادث خشونت بار شركت داشته اند كه نمونه آن را مي توان در آزار و اذيت دوستان دانش آموز شان مشاهده كرد.
آمارها نشانگر مشاركت دانش آموزان در انواع اعمال خشونت بار است و تعداد انگشت شماري از آنها به دليل درگيري هاي پيش آمده مجروح شده و به معالجه پزشكي نياز يافته اند.
روزنامه هاي ستوونيه، در تلاش براي ريشه يابي پديده خشونت، طي مقاله اي با عنوان (نابودي مدارس يا ميدان جنگ) تشريح مي كند كه خشونت موجود ميان جوانان به دليل تفريح و تفنن نيست، بلكه درخشونت و اعمال حاد ديگري ريشه دارد كه در ميان بزرگسالان جامعه مشاهده مي شود؛ به عبارت ديگر، ظهور اين پديده، در نتيجه عدم توجه به نمادها و نشانه هاي خشونت در رفتار اسرائيلي هاست.
شيدا آورده است: از بررسي داده هاي منتج شده از سوي معتادان، درخواهيم يافت كه اعتياد در ميان تمام طبقات جامعه و حتي مهاجران به چشم مي خورد؛ مهاجران جديد و قديم، اشكنازي ها و سفارديان، نكته مشترك در ميان بيشتر اين معتادان آن است كه آنها داراي پيشينه اجتماعي و اقتصادي قابل توجهي نبوده و اغلب از طبقات پايين جامعه اند.
اين محقق در ادامه مي افزايد: درصدي از اين معتادان را زنان تشكيل مي دهند، با اين حال، شبكه درماني ويژه اي در مورد زنان وجود ندارد واين موجب مي شود كه اميدها و آرزوها براي درمان اين افراد به يأس مبدل شود.
براساس سخنان رافائل ايتان، زنان معتاد به هروئين، به طور كلي براي دستيابي به مواد مخدر، بدن خود را در معرض انواع و اقسام سوءاستفاده هاي جنسي قرار مي دهند. نتايج اين تحقيق نشان دهنده آن است كه بيشتر اين زنان در عنفوان جواني قرباني سوء استفاده هاي جنسي بوده اند.
تحقيق ياد شده نشان مي دهد كه ميزان اعتياد به هروئين در ميان جوانان كمتر، و مشكل اصلي متوجه مصرف مشروبات الكلي و سيگاراست كه مصرف آنها ممنوعيت قانوني ندارد. همين روزنامه مي افزايد: (پروفسور عوز الموگ)، محقق علوم اجتماعي در دانشگاه حيفا، دليل افزايش حوادث خشونت بار و مصرف مواد مخدر را با چشم پوشي وآسان گيري در اعمال مجازات ها چه در مدرسه، چه در خانه و چه درمحاكم قضايي مرتبط مي داند تحقيقات و پژوهش ها نشان مي دهدكه ميان برخوردهاي خشونت بار و نشان دادن و به تصوير كشيدن خشونت رابطه برقرار است، چرا كه بسياري جوانان ميان فيلم و واقعيت تفاوتي قائل نمي شوند. هنگامي كه فيلم ها صحنه هاي خشونت بار به بينندگان خود نشان مي دهند، اين صحنه ها پيام آور توسل به خشونت در ميان جوانان خواهند بود.
سوزي بن باروخ رئيس بخش جوانان در پليس رژيم صهيونيستي به تاثير عميق دستگاه هاي ارتباط جمعي و تبليغات، بر فرو پاشي اجتماعي اشاره مي كند و مي گويد: ما شاهد حوادث بسيار خشونت بار در ميان جوانان هستيم كه روز به روز بر ميزان آن افزوده مي شود. چندي پيش دريك حالت خشم و از خود بي خود شدن، در كرمل، حادثه اي خشونت باربه وقوع پيوست كه عامل اصلي آن مشاهده فيلمي خشن و مصرف مشروبات الكلي بود.
پروفسور الموگ، به اين نكته اشاره كرد كه حوادث خشونت بار مي تواند، در شكاف هاي اجتماعي و اقتصادي ريشه داشته و موجب بروز حسادت وسپس حس انتقام جويي شود. از جمله حادثه سرقت تلفن همراه ماوورحفوش كه دزدان علاوه بر دزديدن موبايل، او را مورد ضرب و شتم شديدقرار داده بودند. الموگ مي افزايد: ما جامعه اي مهاجر هستيم وشكاف هاي فرهنگي موجود در جامعه ما موجب بروز بحران هاي داخلي مي شود.
ميانگين بالاي خشونت
سستي و تزلزل پايه هاي خانواده، به طور معمول موجب افزايش ميانگين خشونت در ميان كودكان و جوانان مي شود. يديعوت آحرونوت در شماره ماه مي 1999 خود مي نويسد: آمارها نشانگر افزايش چشمگيرميانگين خشونت در همه زمينه ها و مراحل سني و در ميان همه طبقات اجتماعي است. بسياري دانش آموزان عنوان كرده اند، در معرض خشونت هاي لفظي و بدني قرار دارند و خشونت بدني بيش از هرنوع خشونت ديگر، در ميان دانش آموزان مدارس ابتدايي شايع است؛ درحالي كه با نزديك شدن اين دانش آموزان به سن بلوغ، از ميزان اين نوع خشونت ها كاسته مي شود.
بن باروخ مي افزايد: جواني كه در تنگناهاي شديد اقتصادي قرار دارد، دست خود را به همه جا دراز مي كند تا اين نقص را پر كند؛ از جمله كيف قاپي و ساير دزدي ها. براساس سخنان الموگ، اشغالگري صهيونيست ها نقش مهمي در تعميم و گسترش اين پديده دارد، چرا كه موجب تحكيم اين ايده مي شود كه تنها راه حل بيرون آمدن ازمشكلات، استفاده از ابزار زور است، زيرا اشغال موجب مي شود كه افرادبه نيروي پليس تبديل شده و از وسايل و آلات خشن استفاده كنند. اين وضعيت تنها به مناطق تحت اشغال محدود نيست، چون انسان ابزار ياماشين نيست، شخص نظامي به خانه باز مي گردد و ناخواسته اين روحيه را به خانواده منتقل مي كند. اين اوضاع و احوال موجب بروز فشارها وتنگناهايي مي شود كه حاصل آن نزاع هاي داخلي است. اوضاع امنيتي اجتماع بسيار پيچيده است و اين بنابر اظهار نظر باروخ، موجب مي شودكه اوضاع و احوال آشفته اي پديد آيد كه از نشانه هاي آن، بروز حوادث واعمال خشونت بار در خيابان ها، سر گذرها و در خانواده هاست. البته درسطح - جهان نيز ميزان اعمال كريه و حوادث خشونت بار افزايش يافته است كه بر جامعه رژيم صهيونيستي بي تأثير نيست. به نظر باروخ، خدمت نظام وظيفه يكي از مهم ترين دلايل بروز اين حوادث است. وي معتقد است كه جوانان داراي پرونده شرارت و با سابقه خشونت بار نبايدبه خدمت سربازي فرا خوانده شوند.
سست شدن پايه هاي زندگي خانوادگي
پايه هاي زندگي خانوادگي در جامعه رژيم صهيونيستي به شدت متزلزل شده است، بنابر اعلام روزنامه هاريف، از هر سه ازدواج، يك مورد به طلاق منجر مي شود و اين نشان دهنده افزايش ميزان طلاق دراسرائيل، از سال 1990 است. اين روند صعودي در سال گذشته ميلادي نيز به چشم مي خورد ما شاهد افزايش بي رويه ميانگين طلاق هستيم.
تل آويو در صدر ليست طلاق قرار دارد و موارد طلاق در سال 1999 دراين شهر، در مقايسه با سال پيش از آن (1998)، از رشد بالايي برخورداربوده است.
روزنامه هاآرتص در پيوست شماره 9 مه 2000 آورده است. طي دهه 70 از هر صد زايمان، يك زايمان فرزند نامشروع بوده است؛ در حالي كه اين نسبت در سال 1994، افزايش قابل توجهي داشته است. در همين ماه، روزنامه يديعوت آحرونوت اشاره كرده كه موارد تجاوز جنسي كودكان در خانواده نيز افزايش داشته است. همچنين، موارد جنايات و جرايم جنسي كه افراد كوچك جامعه در خارج خانواده در معرض آن قرارمي گيرند، در سال 1999 با رشد 25 درصدي رو به رو بوده است.
2. نشانه هايي از فروپاشي اجتماعي
مهاجرت مغزها از رژيم صهيونيستي
بسياري دستگاه هاي ارتباط جمعي طي سال هاي اخير، به نتايج و آثارناشي از اوضاع نامناسب امنيتي در اسرائيل، در نتيجه ادامه انتفاضه اشاره داشته اند و منابع امنيتي غرب نيز از نامناسب بودن اوضاع امنيني در اراضي فلسطيني و درون اسرائيل، به آغاز انتفاضه و ادامه ضربات وارده از سوي جنبش مقاومت خبر داده و اذعان مي كنند كه بسياري اسرائيلي ها سعي دارند، به كشورهاي اروپايي و امريكايي مهاجرت كنند. روزنامه آبزرور چاپ لندن در اين زمينه مي نويسد: انتفاضه موجب ايجادموجي از مهاجرت ها از اسرائيل و مناطق تشكيلاتي خود گردان فلسطين شده است. گزارش هاي رسمي از جامعه رژيم صهيونيستي حكايت از آن دارد كه مهاجران يهودي، به دليل احساس عدم امنيت پس از وقوع انتفاضه و عمليات هاي شهادت طلبانه جنبش مقاومت فلسطين، به طور كامل و نهايي اسرائيل را ترك كرده اند (مهاجرت معكوس).
به ظاهر، سرزمين اسرائيلي، ديگر براي يهوديان، سرزمين شير وعسل و سرزمين آبا و اجدادي نيست كه بتوان براي آن از جان خودگذشت در حالي كه رسمٹ اعلام شده است، تعداد و ميزان مهاجرت ها به اسرائيل به شدت در حال افول و كاهش است، بسياري داده ها در اين زمينه نگران كننده است؛ براي مثال شيمون پرز در گردهمايي اولين هفته كاركنست اسرائيل ميزان اميد در كشور كاهش يافته و شهرونداني وجود دارند كه نيمي از زندگي خويش را در اسرائيل و نيم ديگر را درامريكا بسر مي برند. نزديكان پرز عنوان كرده اند كه منظور پرز از اين سخنان، پديده اي است كه فرار رأس هرم ناميده مي شود. اسرائيلي ها درحال حاضر در اوضاع اقتصادي، سياسي و امنيتي اي به سر مي برند كه آنها را به خارج سوق مي هد.
در گزارش آماري انستيتو مركزي آمده است كه جمعيت رژيم صهيونيستي 6/7 ميليون نفر و ميانگين رشد جمعيت آن 127 هزار نفريا 1/9 درصد در سال 2002 ميلادي بوده است كه نسبت به سال هاي پيش از آن (1999)، كاهش چشمگيري داشته است. در گزارش سال 2002 آمده است كه ميزان مهاجرت به اسرائيل نيز با كاهش قابل ملاحظه اي همراه بوده است؛ به گونه اي كه به طور كلي در سال 2001ميلادي 34 هزار نفر به اين كشور مهاجرت كرده اند كه حدود9 هزار نفرآنان غير يهودي بوده اند و در مقابل 44 هزار نفر اسرائيل را ترك كرده اندضمن آنكه در سال 2001 شاهد كاهش تعداد مهاجران، به دليل ادامه انتفاضه و افول سطح اقتصادي و امنيتي در اسرائيل بوده است.
آمارها نشان گر آن است كه يهودياني كه در سال 2002 كشور را ترك كرده اند (حدود نيمي از مهاجران) كساني هستند كه عموماازجمهوري هاي اتحاد شوروي سابق و آرژانتين مهاجرت كرده بودند. دراين زمان، رژيم صهيونيستي مدت زمان ارائه كمك به مهاجران يهودي اي كه از امريكا جنوبي و فرانسه راهي اسرائيل مي شوند، تايكسال ديگر تمديد كرد (كمك به ميزان 10 هزار دلار) تا از اين طريق مهاجرت را از آن كشور، به رژيم صهيونيستي تشويق كند. وزارت مهاجرت و مهاجرت پذيري رژيم صهيونيستي نيز عنوان كرد: كشوري كه انتظار داريم، مهاجران بسياري طي سال هاي آينده از آن راهي اسرائيل شوند، آرژانتين است. بدين ترتيب، هسته و كانون توجه فعاليت هاي اين وزارتخانه در سال هاي آينده، امريكاي جنوبي و اروپاي غربي به ويژه فرانسه خواهد بود.
از آمارها چنين بر مي آيد كه طي سال 2002، نسبت قابل ملاحظه اي از يهوديان كه خواستار ترك كشور بودند، در زندان هاي نظامي به سرمي برند. همچنين عنوان شده است كه در صدي از مهاجران يهودي خدمت نظامي خود را در يگان هاي جنگده ارتش اشغالگر اسرائيل گذارنده و يك سوم افراد گروه هاي مسلح پاسداران مرزها را مهاجران تشكيل مي دهند. همچنين تيپ چتر بازان در سال 2002، به بهترين مكان خدمت و گذراندن خدمت نظامي در ميان مهاجران تبديل شده است. به گونه اي كه درصد كمي از كساني كه به خدمت نظامي ارتش اشغالگر در آمدند، به تيپ نظامي پيوسته اند. برخي مقامات اسرائيلي انتظار دارند كه طي 10 سال آينده، حدود يك ميليون مهاجر يهودي پاي به اسرائيل بگذارند. افرايم لابيو سخنگوي آژانس يهود كه مسئوليت امور مهاجرت يهوديان و يهوديان ساكن در سراسر جهان را برعهده دارد، اعلام كرد، اسرائيل در اين سال، اولويت را به مهاجرت يهوداز كشورهاي عربي مي دهد.
تقاضاي تكنيسين ها مبني بر مهاجرت از اسرائيل
روزنامه يديعوت آحرونوت در 11 دسامبر 2003، معضل فرا نخبگان، ياآنچه به فرار رأس هرم معروف شده است را مطرح مي كند. همين روزنامه اشاره مي كند كه هزار كارگر بخش تكنولوژي و الكترونيك كه جوانان گروه سني 22 تا 30 سال را تشكيل مي دهند، طي سال گذشته كشور را ترك كرده اند. از هر دو نفر از كارشناسان ويژه كامپيوتر ارتش اسرائيل، يك نفر و از هر پنج نفر شاغل در بخش تكنولوژي، يك نفر درخارج كشور زندگي مي كنند يا سعي در مهاجرت به خارج دارند. اين آمارها نشان مي دهد كه افراد مهم و مسئول به صورت پيوسته راه خروج از كشور را پيش گرفته اند و بر تداوم آن تاكيد دارند.
دكتر شوكي كليتمن، كارشناس پيشين وزارت صنايع كه در حال حاضر، رئيس يكي از شاخه هاي صنايع تكنولوژي است، اظهار مي دارد: اگراوضاع و احوال كشور به همين ترتيب، بدون تغيير و تحول باقي بماند كه منظورش همان تغيير و تحول واقعي است، شاهد از دست رفتن نسل كامل جواناني خواهيم بود كه مورد نياز اقتصاد كشور هستند. وي مي افزايد: مشكل بزرگي كه در مقابل ما قرار دارد، آن است كه از جهان وجهانيان فاصله گرفته و جدا شده ايم. جهان فعلي براي ما بهترين جا ومناسب ترين جاست و اسرائيل همچنان در اوضاع و احوال سخت واسفناكي به سر مي برد.
يانكي مرگليت رئيس يكي از قديمي ترين شركت هاي تكنولوژيكي اسرائيل اظهار مي دارد: اين روزها كارمندان شركت نزد من آمده، مستقيما و به طور جدي از من پرسيدند كه آيا مي توانم آنها را به همراه خانواده هايشان از اسرائيل به امريكا مهاجرت دهم. البته من سال گذشته به تعدادي از اين افراد، براي مسافرت هاي بلند يا كوتاه مدت به آلمان و امريكا كمك كردم. علت موافقت و تقاضاي آنها براي مهاجرت، احساس خفگي از نبود افق هاي سياسي و اميد است.
متقاضيان مهاجرت از اسرائيل چه كساني هستند؟
خطر نهفته در پديده مهاجرت، عمدتا در نسل جوان، يعني در گروه سني 24 تا 30 سال كه بيش از هر گروه ديگري، خواستار مهاجرت هستند، بروز مي يابد. امروزه ديگر مردم شرم ندارند كه بگويند، خواستارمهاجرت از اسرائيل و ادامه زندگي خويش در يك كشور ديگر هستند. گروه ديگر خواهان مهاجرت افراد 30 سال به بالا و داراي همسر وفرزندان خردسال را شامل مي شود كه خواهان مهاجرت بلند مدت ازكشور هستند. آنها مي خواهند، در هر جا باشند؛ غير از اسرائيل. آنها حتي مهاجرت به استراليا و برزيل را نيز بر ماندن در اسرائيل ترجيح مي دهند؛اما بيشترين كشورهاي مورد درخواست را امريكا و انگلستان وپايتخت هاي اروپايي و پس از آن كشورهاي خاور دور و امريكا لاتين تشكيل مي دهند.
فرار رؤسا و كارگزاران شركت ها
پديده مهاجرت معكوس، فقط مختص جواناني نيست كه بر زندگي خويش بيمناك بوده، يا خواستار لذت بردن از زندگي خويش هستند؛ اماشرايط امنيتي اجازه چنين كاري را به ايشان نمي دهد، بلكه پديده مهاجرت معكوس، در ميان صدها تن از صاحبان شركت هاي ساختمان سازي نيز رواج گسترده اي يافته است. در 3 سال اخير بيشتر صاحبان شركت هاي ساختمان سازي و فعال در طرح هاي خارج از مرزهاي درياي مديترانه، اسرائيل را ترك كرده اند و شرمگين نمي شوند از اينكه بگويند، در اسرائيل جايي براي كار نيست. هر يك از اين شركت ها، بهترين نمايندگان و نيروي انساني خويش را به خارج كشور مي فرستد، تا ضمن اقامت در آنجا، كارهاي شركت را نيز اداره كند؛ در حال حاضر، بهترين مكان ها براي مهاجرت و كار، تورنتو، نيويورك، لندن، بوداپست وورشو است؛ براي مثال يكي از صاحبان اين شركت ها كه جواني 32 ساله است، اسرائيل را به همراه دو فرزندش ترك كرده است. وي در اين زمينه مي گويد: اكنون جهان به دهكده كوچكي تبديل شده است و مي توان واقعا تمام كارها را از دور كنترل كرد؛ اما اوضاع و احوال كشور در حال حاضر به گونه اي است كه امكان ماندن در آنجا نيست.
مثال ها در اين زمينه بسيار است. از جمله رئيس شوراي شهر كريات اونو، دور پير نياوم 42 ساله، در شرق اروپا شركت ساختمان سازي دارد؛اما خود مقيم بوداپست است ياگيل بلوترانگ 37 ساله كه صاحب شركت معروف اسكاي لاين و چندين شركت ديگر در اسرائيل و كاناداست، چهار سال پيش با هدف توسعه و گسترش فعاليت هاي كاري اش و براي فرار از وضعيت و خطراتي كه در اسرائيل با آن مواجه بود، اين كشور را به قصد كانادا ترك گفت.
اين همان سرزمين شير و عسل و سرزمين آباء و اجدادي يهوديان است كه فرزندان و رهبرانش، به دنبال يافتن سود اقتصادي يا لذت بيشتر، آن را ترك مي كنند؛ اگر انتفاضه (كه مسئولان بلند پايه رژيم صهيونيستي انتظار داشتند، طي صد روز به پايان برسد) براي سه الي چهار سال ديگر ادامه يابد، چه اتفاقاتي مي افتد؟
3. نمادهايي از فرو پاشي در ساختار نظامي
انصراف از خدمت در ارتش
داده ها و آمارها نشان مي دهد كه جنبش مقاومت جوانان در حال افزايش است. با اينكه حملات و تجاوزات ارتش اشغالگر اسرائيل ادامه دارد؛ اما جنبش مقاومت همچنان از پاي ننشسته و مأيوس نمي شود، بلكه بر تعداد جوانان، سازمان ها و گروه هاي مقاومت افزوده مي شود. اگرچه در جامعه اسرائيل نشانه هاي فرو پاشي در صفوف ارتش اسرائيل آشكارا قابل ملاحظه است؛ اما مردان نظامي و امنيتي اسرائيل ازامتيازات ويژه اي برخوردار هستند و دولت، همه نيازهاي آنها را بر آورده مي سازد. ظهور اين پديده موجب شده است تا مطبوعات، بر پديده هاي اجتماعي ديگري تمركز كرده كه در انصراف از خدمت ارتش و نيروي هوايي رژيم صهيونيستي نمود يافته است و تا عناصر نخبه ارتش دفاعي، مانند نيروي يگان ويژه و برگزيده را در بر مي گيرد؛ به گونه اي كه اين يگان، خدمت در مناطق تشكيلات خود گردان فلسطين را رد كردكه اين مسئله زئيف شيو، كارشناس امور استراتژيك را واداشت كه بگويد: با اينكه ريشه هاي نافرماني از خدمت در ارتش متفاوت است؛ امااز هر دو جناح چپ و راست تغذيه مي شود. هاآرتص در شماره 24 دسامبر2003 به نقل از زئيف شيو مي نويسد: در حال حاضر، انصراف از خدمت نظام از هر دو طيف سياسي تغذيه مي شود كه اين موضوع، وحدت جامعه و ارتش دفاعي را تهديد مي كند. جنبش هاي مخالف چپ و راست اكنون در يك ديگر ادغام شده اند و ديگر جايي براي اين عقيده وجود ندارد كه هر يك از اين دو، تنها براي خود و با توجه به ايدئولوژي خود فعاليت مي كنند، چون خطر يكي است و اين موجب شده است تا اين دو جريان خطوط قرمز مشخص شده براي خود را زير پا بگذارند.
آنها كه معتقدند، ارتش دفاعي با مشكلي مواجه نيست يا راه حل مشكلات، صدور دستورات نظامي است كاملا در اشتباه هستند. گروهي از مخالفان پيشين نيروي هوايي، در نيروي ذخيره و گروه ديگري ازيگان ستاد مشترك ارتش، نمونه اين پديده سياسي و اجتماعي هستند. مخالفان در جناح چپ، به ويژه كساني كه در خارج ساكن هستند، بيش ازمخالفان جناح راست كه پشت سر آنها، ده ها خاخام ايستاده اند، با اين مسئله ابراز همدردي مي كنند.
براي پي بردن به اهميت پديده انصراف از خدمت در نظام، بايد گفت: از آنجا كه دولت رژيم صهيونيستي، داراي ارتش كوچكي است، چون حفظ و نگهداري ارتش بزرگ براي اين كشور با توجه به جمعيت اندك ونياز آن به نيروي كار، امري محال است، نياز خود را از طريق سيستم ونظام ذخيره برآورده مي سازد؛ به همين دليل، همه شهروندان صهيونيستي مجبورند، دوره خدمت نظام خود را سپري كنند. اين خدمت براي مردان سه سال و براي زنان 21 ماه مقرر شده است. پس ازپايان خدمت نظام، مردان بايد تا سن 49 سالگي، مدت 1 ماه به ازاي هرسال خدمت ذخيره خود را ادا كنند (در اسرائيل خدمت غير نظامي جايگزين براي خدمت نظام وجود ندارد). بدين ترتيب، سربازان ذخيره، صرفا يك نيروي مازاد يا بي اهميت نبوده، بلكه عامل اصلي و اساسي تشكيل دهنده نيروي قلع و قمع رژيم صهيونيستي هستند. بنا به گفته يكي از كارشناسان، تمام ملل داراي ارتش هستند؛اما ارتش رژيم صهيونيستي داراي ملت است. در اين جا مي توان اين سوال را مطرح ساخت كه دلايل بروز پديده انصراف از خدمت در نظام چيست ؟ آيابيداري وجدان عمومي است ؟ يا ترس از مردن ؟ يا اينكه دليل اين بحران، بحران هاي ساختاري ديگري است كه جامعه صهيونيستي را دربر گرفته است ؟ اگربه دقت بنگريم، خواهيم ديد كه انگيزه هاي نهفته درپس اين پديده، مختص يك عامل نيست، بلكه آميخته اي از تمام عوامل فوق است كه از جمله مهم ترين آنها، افزايش ميانگين امريكايي شدن و گرايش به سوي لذت است.
اين عوامل پس از سال 1967 در جامعه صهيونيستي رشد كرد وموجب شد تا جامعه صهيونيستي به جامعه اي سه گانه تبديل شود: ويدئو، ولو و ويلا. به دنبال آن شاهد ظهور پديده روش قطان يا شهروند لذت طلب هستيم كه سري كوچك و معده اي بزرگ دارد و فقط مصرف كننده است و به هيچ يك از ايدئولوژي ها از جمله ايدئولوژي صهيونيسم پايبندنيست. شهروند اسرائيلي نمي داند كه چگونه خود را فداي ميهن و كرامت خويش سازد. او چون پيله اي دور خود پيچيده است و مي خواهد ميانگين رفاه و مصرف گرايي را افزايش داده و در نهايت خدمت نظام را رد يا ازاداي آن فرار كند.
از جمله مهم ترين عوامل ديگر رد خدمت نظام، درك سربازان از ميزان وحشي گري صهيونيست ها در مقابل فلسطيني هاست. در صفحات قبل عنوان كرديم كه سازمان نظام اسرائيل موفق شده، سربازان خويش راقلع كند كه آنها از موجوديت فردي و ملي خويش دفاع كرده و واردجنگ هاي دفاعي مي شوند كه دلايل آن وحشي گري و عدم منطق پذيري عرب ها است؛ به طور معمول ديدگاه ايدئولوژيك، به نظريه پرداز آن وابسته است؛ به گونه اي كه خود به تنهايي منطق مخصوص به خود را ندارد و اين نتايج غير منتظره اي را در بر دارد. اين دقيقا همان چيزي است كه در مورد اين مسئله به وجود آمد: سربازان ذخيره اي كه مغزهايشان با اين بهانه هاي صهيونيستي ـ اخلاقي شستشو داده شده، هنگامي كه راهي كرانه باختري مي شوند، با چنين معياري به ارزيابي كارها و اعمال خود و رهبران خود مي پردازند.
يكي از اين افراد مي گويد: ما اقدام به حمايت از گروهي از شهرك نشينان مفت خور مي كنيم كه ارتش را به خاطر منافع شخصي خود يامنافع مالي و مذهبي خود، به خدمت گرفته اند. ما بايد همراه ايشان باشيم و رضايت آنها را جلب و به خاطرشان حقوق ملت فلسطين راتضييع كنيم. ارتش رژيم صهيونيستي ارتشي دفاعي نيست، بلكه به ارتشي اشغالگر، وحشي و درنده تبديل شده است. آنها كه از خدمت درارتش منصرف شده اند، اين گونه استدلال مي كنند. اگر من اشغالگرهستم، بنابراين نبايد خود را انساني مهربان نشان دهم. سنگدلي خصوصيت جدايي ناپذير اشغالگران است و سومي مي گويد: ما به گونه اي بزرگ شده ايم كه منضبط و پاك باشيم، چون شبنم؛ اما به غارتگران فاشيستي تبديل شده ايم كه خون بر زمين مي ريزند و مرتكب انواع واقسام جنايات جنگي مي شوند. چهارمي هم مي گويد: به خود اجازه نمي دهم، ملت گرسنه اي را به قتل برسانم، آنها در ارتش قتل و كشتار رابه من ياد دادند؛ اما من آمادگي ندارم كه با سلاح به مقابله با كودكان، زنان و پيران بروم.
معروف است كه شارون، طرح برنامه اي صهيونيستي را براي اسرائيل ريخته است كه شامل عدم عقب نشيني از دره اردن، عدم تخليه و از بين بردن شهرك هاي يهودي نشين و عدم تقسيم قدس و بازگشت پناهندگان بود كه اين طرح ها توسط سلف آن، يعني اولمرت همچنان تداوم دارد؛ اما بنابر نظر جكسون دايل در واشنگتن پست، رهبران رژيم صهيونيستي در فهم اين نكته كه ذهنيت قديمي كيبوتس مرده است وجاي آن را جامعه اي رفاه طلب، مصرفي و لائيك گرفته است، شكست خورده است.
پس مي توان گفت: انصراف از خدمت در ارتش، مهم ترين نتيجه گسترش انتفاضه است و اين موضوع پديده اي قديمي ـ جديد در جامعه اسرائيل است. قديمي از اين جهت كه جامعه رژيم صهيونيستي ازمدت ها پيش با آن آشنا و آخرين آن طي اشغال جنوب لبنان قابل ملاحظه بود و جديد از اين حيث كه بار ديگر با افزايش مقاومت ملت فلسطين در انتفاضه كنوني، دو بارظهور كرده است. علاوه بر اينها پديده انصراف خدمت در نظام، با پديده هاي ديگر از قبيل منصرف شدن ازاداي خدمت نظام و فرار از آن نيز مرتبط است. يكي از جديدترين وشايع ترين تجليات اين پديده، افزايش حركت شجاعت در انصراف است كه با صدور بيانيه اي توسط گروهي پنجاه نفره از افسران و سربازان نيروي ذخيره و برخي افسران يگان چترباز و ساير يگان هاي ويژه آغازشد. اين بيانيه اعلام مي كرد، امضا كنندگان تومار، آمادگي اداي خدمت نظام خود در كرانه باختري را ندارند. بيانيه با تأكيد بر اين نكته آغازمي شود كه امضاء كنندگان صهيونيست هاي مخلص و وفادار هستند و ازجمله نخستين مدافعان رژيم صهيونيستي؛ اما اوامر و دستوراتي كه دريافت مي كنند، هيچ ارتباطي با امنيت دولت رژيم صهيونيستي ندارد.
به عبارت ديگر، آنها تصور صهيونيستي امنيت اسرائيل را كه از رود تادريا كشيده شده و سراسر خاك فلسطين را در بر مي گيرد، نمي پذيرند. غير از آن، ارتش رژيم صهيونيستي در كرانه باختري به مثابه يك ارتش اشغالگر عمل مي كند، چرا كه كرانه باختري، اسرائيل نيست. به همين دليل آنها اعلام مي كنند، در آنچه جنگ حفظ سلامت و امنيت شهرك هاي يهودي نشين ناميده مي شود، شركت نمي كنند و جنگ درپشت خط سبز را با هدف استيلا، غلبه، بيرون راندن، ويران ساختن، تصفيه كردن، گرسنگي دادن و توهين به يك ملت ادامه نمي دهند.
جنبش انصراف از خدمت نظام در زماني كه جنبش مقاومت به اوج خود برسد، خطر واقعي عليه توان نظامي رژيم صهيونيستي به شمارمي آيد، چرا كه ارتش اسرائيل را از درون مسموم مي كند و موجب كاهش مشاركت در فعاليت هاي نظامي مي شود.
ويژگي جنبش انصراف از خدمت نظام اين است كه صرفا يك عمل فردي و شخصي يا گرايش عمومي كور نيست، بلكه عملياتي گروهي وسازمان يافته است كه يك هدف آشكار براي خود در نظر گرفته است. وآن فشار بر دولت رژيم صهيونيستي، براي عقب نشيني از اراضي اشغالي 1967 به بعد است. يكي از رد كنندگان خدمت نظام در اين زمينه مي گويد: اگر تعداد امضا كنندگان تومار به پانصد نفر برسد، ارتش بايدميان اشغالگري و دفاع، يكي را انتخاب كند روزنامه ايندپندنت يادآورشده است كه جنبش انقلابي در حال رشد و روبه فزوني است. برخي ديگر از روزنامه ها چنين توصيفي از انصراف خدمت در ارتش دارند: حركت تمرد از خدمت در نظام، همانند عصيان و سركشي مي داند كه دائم در مسير است يا يكي ديگر از روزنامه اين سركشي و عصيان را درابتدا ساده پنداشته؛ اما معتقد است كه اين حركت يا جنبش مي تواند، به عصيان و انقلابي مدني و آغازي بر يك انقلاب باشد.
به نظر مي رسد، اين انتظارات به تدريج با افزايش تاثير و ادامه انتفاضه قابل تحقق باشد؛ اما لازم است به موارد فوق چيزي را اضافه كنيم كه ردماوي ناميده مي شود و اين تعداد بسيار زيادي از سربازان ذخيره را در برمي گيرد كه به دلايل پزشكي، خدمت نظام خود را به تعويق مي اندازند، يابه عبارتي، خود را به بيماري مي زنند. آمار و ارقام موجود بيش از چهارصد سرباز ذخيره كه به همين شيوه، خدمت نظام خود را به تعويق انداخته اند، حكايت مي كند. بي شك تجربه جنوب لبنان همچنان دراذهان همه زنده است؛ در حالي كه جنبش مقاومت عليه ارتش اشغالگرافزايش مي يابد، به همان ميزان نيز برتعداد رد كنندگان خدمت در ارتش اشغالگر رژيم صهيونيستي در جنوب لبنان افزوده مي شود.
دولت رژيم صهيونيستي از نگاه و ارزيابي مثبت برخي كارشناسان وتحصيل كرده گان خود بر خوردار نيست؛ دولتي كه جامعه اش از داخل درحال فرو پاشي است، انهدامي كه با فرو پاشي اخلاقي و مهاجرت جوانان و سرمايه گذاران آغاز و تا ظهور عصيان، سركشي و عدم فرمانبرداري ازرهبران دولت ادامه خواهد يافت.
بحران اقتصادي با برايند بحران اجتماعي
بحران اقتصادي در اسرائيل، در دو بعد افزايش ميزان تورم و بالا رفتن نرخ بيكاري، بيش از ساير بخش ها نمود يافته است؛ در حالي كه نرخ تورم در اواخر 2002 به شش درصد رسيده بود، پيش بيني مي شود كه رقم تا پايان سال 2006، به دو برابر رقم ذكر شده برسد. بنابر مركز آماررژيم صهيونيستي، افزايش نرخ تورم در اين كشور، موجب افزايش قيمت سوخت اتومبيل به نسبت 4/4 درصد، اجاره مسكن 2/6 درصد وگاز به 9/8 درصد شد.
بحران هاي اقتصادي در رژيم صهيونيستي، همچنين موجب شده است كه مقامات بلند پايه در وزارتخانه هاي دارايي، بازرگاني و صنعت اعلام كنند، گسترش ركود اقتصادي در ماه هاي اخير، منجر به افزايش نرخ بيكاري گرديده، و به دنبال خود كاهش ميزان مصرف را موجب شده است كه موجب از رونق افتادن اقتصاد كشور مي گردد.
مركز آمار رژيم صهيونيستي در سپتامبر گذشته آماري را منتشرساخت كه نشان مي داد، تعداد بيكاران در رژيم صهيونيستي به 260هزار نفر رسيده است. انجمن محويفوت نيز اعلام كرده است كه از هرشش نفر نيروي كار فعال در اين كشور، يك نفر بيكار است و ميانگين بيكاري تا سال قبل، معادل 22/5 هفته تخمين زده شده است.
سياست دولت رژيم صهيونيستي در عرصه مسائل اقتصادي، ركود روزافزون، كاهش ميزان سرمايه گذاري هاي خارجي، به علت عدم برقراري صلح با فلسطيني ها، حضور نيروي كار خارجي در 10 درصد مشاغل كشور و سرانجام، مهاجرت دايمي مهاجران يهودي از كشورهاي اتحادجماهير شوروي سابق به رژيم صهيونيستي.
گزارش ها همچنين نشان مي دهد كه تعداد شهروندان اسرائيلي كه زيرخط فقر زندگي مي كنند، رو به افزايش است و در سال هاي اخير، به رقم يك ميليون و يكصد و شصت و نه هزار نفر رسيد. همچنين درصدخانواده هاي فقير اسرائيلي در سال هاي اخير به رقم 19/7 درصد رسيد؛بدين ترتيب اسرائيل به لحاظ ميزان فقر، در رده دوم كشورهاي پيشرفته قرار گرفت.
يك مركز آمار اسرائيلي با نام مركز دموكراتيك، به تازگي پژوهش درخصوص ميزان فقر و نا برابري اقتصادي در جامعه رژيم صهيونيستي انجام داده و اعلام داشته است كه درصد فقر در اسرائيل، طي 25 سال اخير، در حدود 25 درصد افزايش داشته است كه به ازاي هر يك نفريهودي، سه شهروند عرب فقير وجود دارد و 60 درصد از شهروندان فقيراين كشور را شهروندان عرب تشكيل مي دهند. بدين ترتيب مي توان گفت، مهم ترين مسايل اجتماعي جامعه اسرائيل عدم امنيت و وجودتبعيض طبقاتي و فساد ناشي از فقر است. جالب آن كه در يك نظرسنجي مشخص شده كه گروه زيادي از اسرائيلي ها بر اين عقيده اند كه اعمال خشونت عليه زنان يك مسئله كاملا خانوادگي است و 23 درصداز زنان اسرائيلي اعمال خشونت عليه زنان را قابل توجيه مي دانند. مطابق اين نظر سنجي، 18 درصد از مردان اسرائيلي تلاش مي كنند، تامانع از صحبت كردن همسرانشان با ديگر مردها شوند. 17 درصد ازمردان نيز از فعاليت اجتماعي زنانشان جلوگيري مي كنند، همچنين 4الي 5 درصد از مردان نيز مانع از آن مي شوند كه همسرانشان حتي باخانواده هاي خود ارتباط داشته باشند. اين نتايج نشان مي دهد كه اعمال خشونت، رابطه تنگاتنگي با بيكاري مرد خانواده دارد؛از سوي ديگر، پايين بودن سطح تحصيلات نيز خود عاملي براي بروز اعمال خشونت عليه زنان است.
افزايش فقر و بيكاري از يك سو و گسترش دامنه درگيري هاي خونين با مبارزان فلسطيني و به تازگي هم جنگ عليه لبنان، روحيه نا اميدي رادر جامعه اسرائيل، به ويژه در ميان جوانان افزايش داده است. نتيجه چنين اعمالي بنا به نظر برخي روز نامه نگاران و تحليلگران، قتل فرزندتوسط پدر و قتل پدرتوسط فرزند، كشتن زنان توسط شوهرانشان وتجاوز دختران، تجارت فحشا، غارت و كينه توزي ميان مهاجران آسيايي تبار و اروپايي تبار است.
ارزيابي
چند گانگي قومي، اجتماعي ـ مدني، به عنوان مهم ترين پاشنه آشيلي كه همانند تار عنكبوت جامعه رژيم صهيونيستي را تنيده و جز تضعيف از درون، براي رژيم صهيونيستي برايندي نخواهد داشت؛ نتيجه چنين نقطه ضعفي در داخل را مي توان در صحنه برون يا سياست خارجي اين رژيم و شكست درتقابل نظامي عليه ارتش كوچك حزب الله لبنان مشاهده كرد.
پس مي توان گفت كه رژيم صهيونيستي در خصوص مسائل فرهنگي ـ اخلاقي و اجتماعي، چشم انداز چندان جالبي پيش رو ندارد و بايد درانتظار وخامت اوضاع و افزايش بحران هاي اجتماعي پي در پي باشد، به جرأت مي توان گفت كه شكاف هاي اجتماعي رژيم صهيونيستي، درمقايسه با شكاف هاي اجتماعي جوامع ديگر، پديده بسيار خاص، متفاوت و قابل توجهي است.
برگرفته از سایت باشگاه اندیشه