مناظرات نظری
اين اختلافات حتي درباره طبقه‌بندي مناظرات نظري درباره روابط بين‌الملل هم وجود دارد. از سال 1919 كه ديويد ديويس يك كرسي دانشگاهي براي وودرو ويلسون براي تدريس روابط بين‌المللي در دانشگاه ابرست ويت در ويلز بريتانيا تأسيس كرد تا حالا هر زمان يك چارچوب نظري حاكم بوده است. مشيرزاده (17) سه يا چهار دوره را ارزيابي كرده است:
1) آرمانگرايان در مقابل واقع‌گرايان. موضوع بحث در مناظره اول بر سر سرشت نظام بين‌المللي و انگيزه دولت‌ها در رفتارشان بود. آرمانگرايان به مطالعه روابط بين‌الملل با ديدي آرماني نگريسته و تقويت حقوق سازمانهاي بين‌المللي را وظيفه اصلي محققان اين رشته مي‌دانستند. اين مكتب كه از اواخر قرن نوزدهم تا جنگ جهاني اول مطرح بود عملا در برابر واقعگرايان كه قدرت را اساس و انگيزه و هدف دولتها در عرصه بين‌المللي مي‌دانستند توان فكري و عملي خود را از دست داد.
2) رفتارگرايان در مقابل سنت‌گرايان (اعم از واقع‌گرايان و آرمان‌گرايان). از نظر مشيرزاده موضوع بحث در مناظره دوم كه در دهه 1950 و 1960 درگرفت بر سر ابعاد معرفت‌شناختي و روش‌شناسي بود ولي از نظر قوام (13) مناظره دوم بيشتر به جنبه‌هاي روش‌شناختي و مناظره سوم عمدتا به ابعاد معرفت و هستي شناسي سياست بين‌الملل عنايت داشت. به نظر مي‌رسد برداشت قوام صحيح‌تر باشد چرا كه رفتارگرايان خواهان استفاده از روش‌هاي كمي و علمي و طرح فرضيه‌هاي قابل وارسي بودند.
3) رفتارگرايان در مقابل پسارفتارگرايان يا فرارفتارگرايان. از اواخر دهه 1960 هم فرارفتارگرايان بر سر عدم كارآيي روش‌هاي علمي و ضرورت استفاده از هر دو رهيافت علمي و سنتي در مطالعه روابط بين‌المللي به بحث مي‌پرداختند. ويور اين مناظره سوم را ميان واقع‌گرايان و ليبرال‌ها و راديكال‌ها دانسته و بنكس ميان واقعگرايان و طرفداران وابستگي متقابل و فراملي‌گرايان.
4) دست آخر هم ميان خردگرايان در مقابل بازانديش‌گرايان. به نوشته مشيرزاده ما در حال حاضر در جريان مناظره چهارم قرار داريم كه ماهيتي فلسفي و معرفت‌شناختي دارد و خردگرايان كه متشكل از نوواقع‌گرايان و نوليبرال‌ها هستند نگاهي علم‌گرايانه به واقعيت دارند و خرد انساني را قادر به شناخت مي‌دانند و كنشگران را نيز خردورز و عاقل بشمار مي‌آورند. ولي در مقابل بازانديش‌گرايان reflectivists نگرشي انتقادي و پساساختارگرايانه و فمينيستي دارند و بر اجتماعي بودن واقعيت و نقش معنا، گفتمان،‌ زبان و رويه‌هاي انساني در شكل دادن به آن تأكيد مي‌كنند و بر دانش و علم انتقاد مي‌كنند. به نوشته قوام ما در جريان مناظره سوم هستيم كه با موجي از گرايش‌هاي فرااثبات‌گرايي post positivism، نظريه‌هاي انتقادي، سازه‌انگاري، فمينيسم و پست مدرنيسم را در يك سو و در مقابل اينها نظريه‌هاي هنجاري مثل جهان وطن‌گرايي و اجتما‌ع‌گرايي قرار داده است. فرااثبات‌گرايان نوع دانش در جهان اجتماعي را با نوع دانش در جهان طبيعي متفاوت مي‌دانند و معتقدند كه هدف دانش طبيعي براي اعمال كنترل بر طبيعت است ولي هدف دانش اجتماعي كسب آزادي است.
البته اين مناظرات تلويزيوني يا رودررو نبوده بلكه منتقدان نظرات اين افراد را اينگونه دسته‌بندي كرده‌اند. هر دسته هم در طول تاريخ دستخوش اصلاحات و تغييرات نظري شده‌اند مثلا ليبرال‌ها كه قبلا اراده‌گرا بودند در دو دهه اخير به واقع‌گرايان پيوسته‌اند و واقع‌گرايان هم به ليبرال‌ها نزديك شده و امروزه نوواقع‌گرايان و نوليبرال‌ها جريان اصلي در روابط بين‌المللي شده‌اند كه كنشگران را منفعت جو و عقلاني مي‌دانند، منافع آنها خارج از تعامل اجتماعي شكل گرفته و ساختار نظام بين‌المللي از اعمال اين واحدهاي منفرد بطور خودجوش شكل مي‌گيرد.
مجتبي اميري هم مقايسه‌اي ميان نظريه‌هاي برخي از نظريه‌پردازان علوم سياسي همچون جان گديس، هگل، هدلي بال، توين بي، مورگانتا و روزنا انجام داده كه اين گونه نتيجه‌گيري كرده است:
1) نظريه پردازان مورد بحث به استثناي جان گديس با مطلق‌گرايي تاريخي و ديناميزم تاريخي مخالفند و اين نكته‌اي اساسي است كه جان گديس را به عنوان تاريخ‌دان از نظريه پردازان علوم سياسي جدا مي‌سازد. گديس بر اهميت نگرش تاريخي به وقايع و ارائه تفسير تاريخي تأكيد دارد و اطلاق يك نظريه بر 184 كشور جهان را بي‌مورد مي‌داند. (اين مربوط به دهه قبل است امروزه تعداد دولت‌هاي عضو سازمان ملل 192 شده است.) او معتقد است كه در تحليل تاريخي از رويدادها نوعي انعطاف پذيري نهفته است و بايد از وجود مشترك در تاريخ سياسي براي درك و حتي پيش بيني رخدادها استفاده كرد.
2) در ميان نظريه پردازان مورد بحث جه در دوران جنگ سرد و چه در دوران پس از آن، توافق جامعي درباره تعريف، نقش و حوزه فعاليت نظريه وجود ندارد.
3) مخالفت با ايدئولوژي به معني اخص كلمه از وجود مشترك آنهاست.
4) نظريه پردازان مورد بحث كه معتقد به نقش دولت به عنوان پايه اصلي قدرت هستند، وضع آن در دوران پس از جنگ سرد را مد نظر قرار نداده اند و روشن نكرده اند كه نقش دولت ملي در اوضاع جديد جهاني در حال افزايش است يا كاهش.
5) در نظريه‌هاي فوق، به گونه‌اي ظريف نقش اقتصاد حتي در دوران جديد، مانند گذشته، ناديده گرفته شده است. اگر در پايان دوران جنگ سرد نظام اقتصادي بين‌المللي بر ضعف يا توانمندي برخي دولتها اثر مي‌گذارد، چگونه مي‌توان روابطي بين‌المللي داشت كه اقتصاد را ناديده بگيرد؟ چگونه مي‌توان امروزه نقش تشكيلاتي چون گات، اتحاديه اروپا و همچنين نقش شركتهاي چند مليتي را كه در دولتها نيز صاحب نفوذند ناديده گرفت و بدون توجه به اين عوامل نظريه جامع و مفيدي ارائه كرد؟
6) نظريه پردازان فوق الذكر همگي بر كارآيي نظريه خود تكيه مي‌كنند، هرچند نظريه پردازي چون روزنا سعي دارد با همگاني دانستن شكست، ضعف نظريه خود را كم رنگ تر سازد و راه حل را در تجديد نظر در متدولوژي كار جستجو كند.
7) در نزاع اخير نظريه پردازان علوم سياسي، به عوامل فرهنگي و تمدني كه ملتها را از يكديگر جدا مي‌سازد و ساموئل هانتينگتون آنها را سازنده چارچوب فكري روابط بين‌الملل در سالهاي آتي بشمار مي‌آورد، توجهي نشده است، هرچند بي ترديد اين بي توجهي از اهميت نقش فرهنگها و تمدنها در مسائل ميان ملتها نمي كاهد. (اميري ص 12)
نظريه‌هايي كه ما براي جلسات آينده انتخاب كرده‌ايم تابع منطق زماني است يعني با ليبراليسم ويلسون كه در آغاز بر روابط بين‌المللي مسلط بود آغاز مي‌كنيم و با مناظره چهارم ختم مي‌كنيم.
دعوی نظری
اما در مجموع بايد توجه داشت كه دعواي اصلي بر سر كشف قوانين عام در روابط دولت‌ها و سياست و سيستم بين‌المللي است كه با آن بتوان به توضيح و پيش‌بيني رويدادها پرداخت با اين حال نمي‌توان به يكي از اين دسته‌ها و نظريه‌ها هم تكيه و اعتماد كرد چرا كه توان توصيف و توضيح هر نظريه متفاوت با ديگري و محدود است و در هر زمان و مكان و موضوعي ممكن است عامل يا عوامل مؤثر بر رفتار متفاوت باشد. ما با دهها نظريه در روابط بين‌المللي مواجه هستيم كه بسياري از اينها به معناي كه ما در اينجا در نظر داريم نظريه نيستند برخي را مي‌توان چارچوب مفهومي يا تحليلي، پاره‌اي را رهيافتي كلي و بخشي را پاراديم‌هاي رقيب دانست. تنها برخي از اينها از پايداري بيشتري برخوردارند و در هر بحث جدي نظري به آنها پرداخته مي‌شود. جيمز روزنا براي نمونه از پذيرش قطعنامه 598 از سوي ايران و فروپاشي شوروي پس از 45 سال سلطه بر نيمي از جهان اشاره مي‌كند و مي‌گويد كه هيچيك از نظريه‌هاي روابط بين‌المللي نتوانستند اين حوادث را پيش‌بيني كنند و تمام نظريه‌هاي روابط بين‌المللي در پيش‌بيني پايان جنگ سرد شكست خوردند.

به نقل از : انديشکده روابط بين الملل